#السلام_علیک_یا_جعفر_ابن_محم_ایها_الصادق_💐
#مرثیه_امام_صادق
#دل_سروده_های_مزینانی🌹
امشب که غم کنجِ دلم گردیده نازل
در شهر غم میگردم هِی منزل به منزل
میگردم و می سوزد و می گِریَد این دل
تا که کند شمعی زِ سوز اشکش حاصل
شمعی که در قبرِ شما کاشانه دارد
دورش هزاران عاشق و پروانه دارد
امشب دوباره با دعا و با توکّل
بر آستانت می زنم دستِ توسّل
چون مجتبی' و عابدین و همچو باقر
ای بی حرَم ، قبرت ندارد خیلِ زائر
دل های ما چون کفتَرانِ آستانت
پر می کشد سوی حریم بیکرانت
امشب سخن ازآفتابِ روز دارم
از یک غروب پُر شرار و سوز دارم
شد خانه ابیاتِ قلبم شهر غم ها
گل واژه ها پژمرده از شرحِ ستم ها
با بیت ها و واژه ها و با بیانم
امشب هوس دارم برایت روضه خوانم
از" محتشم "خوانم به سوز و اشک و ماتم
باز این چه نوحه آمده بر قلبِ عالَم؟
باید برایت ختمِ الرَحمٰن بخوانم
یک روضه یِ مادر کنار آن بخوانم
از غربتِ موسیِ ابنِ جعفر مثلِ باران
هِی اشک ریزم هی بگویم ای پدر جان
شیخُ الائمه! جان ما، یک یک فدایت
می سوزد آقا شیعه از این غُصه هایت
آقا چرا از مِهر مردم بی نصیبی؟!
در شهرِ خود همچون اسیران تو غریبی؟
آقا چرا عمامّه ای رویِ سرَت نیست؟
قدری رَمق در جای...جایِ پیکرت نیست؟
آقا چرا یک آشنا دور وبرت نیست؟
یک هم زبان در لحظه های آخرت نیست؟
قلبت شده از بی کسی ،دنیای غربت
چشمت شده از درد وغم ،شهر مصیبت
آتش زدند آقا چرا پس خانه اَت را؟
سوزانده اَند قلب و دل و کاشانه ات را
آقا مگر کنج ِدلت مانده چه رازی؟
که در خم کوچه چو آتش میگدازی
وقتی حرامی بر سرَت هِی داد می زد
اِبنِ رَبیع ، در خانه اَت فریاد می زد...
آنجا فقط در کربلا بودی تو... اِنگار
شاید هم افتادی چو زهرا کنجِ دیوار
در آتشِ کاشانه اَت با یادِ مادر
انگار بودی مثل زهرا پشت آن در
مثلِ خلیلُ الّلهی و در آتش و دود
راحت نداری هرگز از این قومِ نمرود
سجاده اَت را می کِشَند از زیر پایَت
مهلت نداده تا کُنی کفشی به پایت
تا می کشیدَندَت... پریشان ،سویِ مرکَب
با ناله می گفتی اَمان از قلبِ زینب
زلفِ پریشان تو در دستِ حرامی
آقا مگر اینها نمی دانَند، امامی؟!
از ماجرای کوچه و حالِ حزینه
از کربلا یَت روضه خوانم یا مدینه؟
در کوچه تا که بر زمین خوردی،مسلّم
در هر نگاهت کربلا می شد، مجسّم
دستت چو حیدر شد اسیر ریسمانی
هم از علی... هم فاطمه داری نشانی
سراتر سرِ چشمت شده ابری پر از غم
از آسمان چشمت هِی می باره ماتم
گاهی نظر بر کوچه و گَه آب داری
در هر نگاهت روضه یِ محراب داری
افتاده ای در هِق هق و در آه و ناله
گویی به یادت آمده...طفل سه ساله
تیغی کشیدند و به رویت خنده کردند
شمشیر را این مُلحدان ،شرمنده کردند
گل واژه های قول تو حبلُ المَتین است
هر یک حدیثَت مایه ی احقاقِ دین است
از قالَ الصادق....در طیِ این دوره مادام
جان دوباره می گرفته دین اسلام
در مکتبِ صادق،گرفته علم و ایمان
حَمران و بو حَمزه...هِشام...بُهلول و حَیّان
اَهْلیلْجِه ،اَلْتوحيد ، مِصباحُ الشَريعه
جان دوباره از تو دارد، دینِ شيعه
از قوم عباسی بجز خدعه ندیدی
از جور منصورِ دَوانیـقی ،شهیدی
انگور زهر آگین شده شهدِ شهادت
پر می گشایی تا بلندایِ سعادت
آتش زبانه می کشد در قلب و جانت
نام علی و فاطمه وِرد زبانت
انداخته بر سر علی شال عزا را
آید نوای" قَدْ قُتِلْ" از عرش والا
شامِ عزای صادقِ آل پیمبر
فصل یتیمی گشته بر موسیَ ابنِ جَعفر
─═ঊঈ(📔✏🇮🇷 )ঊ
#منصوره_محمدی_مزینان📝
#دل_سروده_های_مزینانی🇮🇷
#اشعار_آیینی_منظومه_آل_طاها📔
─═ঊ (✏️📔🇮🇷 )ঊঈ═─
#السلام_علیک_یا_جعفر_ابن_محم_ایها_الصادق_💐
#شب_شهادت
#مرثیه
سلام ودرود
شعر زیبایی ست که بر مبنای مطالعه از زندگانی حضرت صادق ع نگاشتید ولی در برخی مصاریع ایراد وزنی البته (غلط تایپی و هجای افزون ) دارد مثلاً :
- سراتر سرِ چشمت شده ابری پر از غم
- از قالَ الصادق....در طیِ این دوره مادام
درپناه حق