1-
ای کاش....
خاک خود درک میکرد..
راز آن لب لرزان را....
که در انتظار بوسه ای...
پژمرد!
در نزدیکترین هجران !
2-
ای نزدیکترینِ هجران !
دریاب اشکی چنین را
آویخته بر لب لرزان ...
نفرین بوسه ای در دریغنا کی دور ...
دریاب راز من را...
آن راز بوسه ام را !
3-
دیوار ...شیشه ...هجران ...بوسه
و یک لب لرزان...
تنها اشک ...
تنها او فهمید راز من را !
تنها او کوچید بر رگانم !
تنها او آویخت بر استخوانم !
4-
باد !
ای باد خنیا گر!
بوسه هایم ...
یادگار هجران نزدیکم را
در کدامین سرزمین وصال ...
کشت خواهی کرد ؟
کدامین دیار....
آری کدامین دیار..
دیار وصل خواهد شد ؟
5-
دامانم پر اشک..
اما لبانم سرشار باده تلخند...
تلخی لبانت از
بوسه ی گرمی نیست...
که درد هجران است ...
در تلخکامی نزدیکیِ این هجران !
*****
نخستین بند این سروده مربوط به دفتری است که25 سال پیش برای مادرم
نوشتم به نام خطابه ی مادر و ... دفتر سوخت در آتشی و تنها همین بند که
در گوشه ای دیگر نیزنوشته بودم ، نجات یافت . در مورخه 1390/5/12
من همان بند را در سایت میانالی برای یک مطلب به عنوان نظر درج کردم.
دوست خوبم آقای امیر عباس پیمانفر لحظاتی بعد برای آن جوابی نوشتند
و... نتیجه ، یک مشاعره آنلاین وآنی شد که من بندهای دیگر را نوشتم . به
همین دلیل نیز، چهار بند بعدی را بدون هرگونه ویرایشی دراینجا می آورم.
و کل سروده را نیز به ایشان تقدیم میکنم .