کارما زارست در بازارظلم
تا به کی باید کشیدن بارظلم
جنس نامرغوب آب ورنگدار
می کند بیداد در انبار ظلم
جنس نامرغوب آب ورنگدار
نابجا بگرفته مُهر اعتبار
این سزای غفلت بسیارماست
تا چه باشد بهر ما پایان کار
این سزای غفلت بسیار ماست
هرچه برمارفتنی باشد رواست
تا چراغ عقل همره داشتیم
کس به عزم آتش ما برنخاست
تا چراغ عقل همره داشتیم
بذر آگاهی به سر می کاشتیم
بی چراغی کار مارا زارکرد
تخم در ژرفای چَهَ انباشتیم
بی چراغی کار ما را زار کرد
راه کج در چشم ما هموار کرد
سرنگون در چاه نادانی شدیم
جهل بین عقل و ما دیوار کرد
سرنگون در چاه نادانی شدیم
خویشتن را دشمنِ جانی شدیم
عقل نیک اندیشمان را باد برد
با جهالت مرگ را بانی شدیم
عقل نیک اندیشمان را باد برد
هرچه حاصل بودمان صیادبرد
در تغافل جمله آنچه بود مان
بی محابا خصم خانه زاد برد
در تغافل جمله آنچه بود مان
هر متاعی کو رهی بگشودمان
کیسه کرد و برد دورازدیدگان
کوله بار درد و غم افزودمان
کیسه کرد و برد دورازدیدگان
همچنان ما در تغافل بی گمان
مانده ایم ازراه ودرچَه ناگزیر
تا کجا پیدا شود یاری رسان
ی.ع.آصف