خدایا خوابی یا مستی،کجایی؟
نمی اید ز عرش تو صدایی
سرت گرم است با خیل ملایک
بریدی دل ز مخلوقت یکایک
خداوندا سکوتم را شکستم
دهانم را به دستانم نبستم
قلم فریادزن،کاغذ بسوزان
شب انسان به اتش برفروزان
به جرم سیب ادم را تو راندی
به ازارش تو شیطان را دواندی
غم نان من نمی گویم چه کرده
زند شلاق بر انسان چو برده
پدر از شرم دستان تهی دست
شودهرشب زجام دیده اش مست
جوان رویا به قلبش بسته قندیل
رخ سرخش به زردی گشته تبدیل
نجابت خاک شد در مشت محنت
ز بس بوسید ناچاری خاک منت
شرف بر باد شد از قدرت و زور
شده تنها پناه بنده ات گور
سر مظلوم در بالای دار است
ستم ازاد،در اغوش یار است
به قلب بنده ات امید مرده
زلب ها خنده را،اندوه برده
هوس اینگونه از عشق ابرو برد
که مجنون در بیابانت زمین خورد
خداوندا کجایی پس کجایی؟
تو پنهان در زمین یا در هوایی
تو گفتی روح در قلبم دمیدی
مگر تنهایی ام،یکدم ندیدی
خدایا جرم کفرم می پذیرم
چو هیزم در دل دوزخ بمیرم
شود روشن شب ظلمانی درد
رها گردد بشر از چهره زرد
خداوندا کجایی،بنده تنهاست
سرش بر سجده اما غرق غمهاست