مستی زعشق آید نی از شراب دستی
این شیوه از ازل بودتا ننگری نرستی
رازت چو برملا شد شایددهان نبستی
(بامدعی مگوئید اسرار عشق ومستی
تا بی خبر بماند در درد خود پرستی)
پاکی وپاکبازی تنها ز دل برآید
تزویر و کید وپستی ازجای دیگرآید
عشق فرد خاص خواهدازهرکسی نیاید
(عاشق شو ارنه روزی کارجهان سرآید
ناخوانده نقش مقصودازکارگاه هستی)
باعشق من بمانم با آخرین توانم
چون هست درنهانم میایدازروانم
مردم مراشناسنداز گفته و زبانم
(دوش ان صنم چه خوش گفت درمجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی )
بی عشق در دلش بود قلبی چوسنگ خارا
احساس چون ندارد کی بخشد آشنا را
چشمان آتشینت کی می کند مدارا
(سلطان من خدارا زلفت شکست مارا
تا کی کندسیاهی چندین درازدستی )
عشقی که بین ماشدازابتدا عیان بود
دیوانگی من هم پیدا ازان زمان بود
ازشور زندگی هم عمری دلم جوان بود
(درگوشه سلامت مستورچون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی )
هرجا که دیده بیند رخسارتو همانجاست
زیرا که روی ماهت خوابیده دردل ماست
آرامشی ندارم دائم به سینه غوعاست
(آن روز دیده بودم این فتنه هاکه برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی نشستی )
احمد که حفظ میکرداشعارنغز حافظ
ازدوره ی جوانی میخواند شعرحافظ
ازعاشقی بترسید زیرا که گفته حافظ
( عشقت بدست طوفان خواهدسپردحافط
چون برق ازاین کشاکش پنداشتی که جستی )
تضمین غزلی ازحافط
۱۴۹۶/۸/۵