طرّه بر باد دهی ..خرمنِ من خواهد سوخت
عشقِ تو در دلِ من مشعلِ خود را افروخت
ای که نازِ نگهت قبله گهِ عشّاق است
تا ابد دیده یِ من بر نگهت مشتاق است
عارفان مستِ دو چشمانِ سیاهت شده اند
زاهدان نیز به عشقِ تو ملامت شده اند
خاکیان بر قد و بالایِ تو دلبسته شدند
عدّه ای نیز ز هجرانِ تو دلخسته شدند
در فراق رخت ای دوست پریشان شده ام
از جفایِ تو در این میکده پنهان شده ام
رخِ تو.. چشمِ مرا در نگهت حیران کرد
نازِ چشمِ تو مرا اینهمه سرگردان کرد
بارِ اول که نگاهم به نگاهت افتاد
دلِ من در تبِ آن چشمِ سیاهت افتاد
مژه یِ چشمِ سیاهت به دلم تیر انداخت
عشوه ات گردنِ این شبزده زنجیر انداخت
خمِ ابرویِ تو غم از دلِ بیمار ربود
عشقِ تو از رخِ این آینه زنگار زدود
تا که سروِ قدِ من از گِلِه ها خم میشد
نامِ تو بر جگرِ سوخته مرهم میشد
جلوه یِ خالِ سیاهت چه شررها میزد
صورتت .. طعنه به زیباییِ گلها میزد
غنچه یِ باغِ لبت لاله یِ بی همتا بود
برقِ چشمانِ تو در ظلمتِ شب پیدا بود
نازنین ... این همه زیباییِ تو اِعجاز است
بخدا خلقتِ این وجهِ خدا ممتاز است
این همه ناز نکن , ناز کِشت بسیار است
پیشِ این دلشده گان جلوه گری آزار است
لبِ سرخت قدحِ باده ی من گلگون کرد
خونِ دلها غمِ هجرت به دلِ مجنون کرد
دلِ من کاسه یِ خون بود و تنم در تبِ یار
این چه عشقیست ، تونخجیر و منم مرغِ شکار
من چو منصور خریدارِ سرِ دارِ توام
نازنینا ..... بخدا عاشقِ دیدارِ توام
همچو حلاج انالحق زنم و حق طلبم
کشته یِ عشقم و از مُردنِ خود در عجبم
بیخود از خود شدم و فارغ از این فرقه و جمع
محوِ سیمایِ توام در همه احوال چو شمع
می سزد..... با دلِ من نیز مدارا بکنی
اندکی حالِ بدم نیز تماشا بکنی
به غلط تکیه به این باده و بر می دادم
جانم از دوری تو , لب به لبِ وی دادم
باز هم گرگِ غمت بر دلِ کنعان زده است
از خطر ناقه یِ مجنون به بیابان زده است
عاقبت مستیِ این باده گران خواهد شد
چشمِ ما نیز به راهت نگران خواهد شد
مهران ساغری
سلام
احسنت بسیارزیباست
قلم خوبی دارید
لذت بردم