جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب علی ربیعی
|
بعد از سالها
چه خوب شناختی
گرد پیری فراموشمان شد
تو بهتر از من مانده بودی
عاشقی
جوانی
کوی و برزن
خاطرات مثل برق و باد
از کنج ذهنم عبور می کنند
حالا هر کدام در راه ورسم خویش غرقیم
بر خاک مادر ایستاده بودم
که تو آمدی
گفتم سلام! من علی هستم
نشناختی ؟
چرا!.....
غمگین به چشمانت نگاه کردم
غمگین تر از من تو بودی
لکنت زبان آزارت می دهد
می گویم زندگی همین است
قصه آرزوها و دلتنگی های آدمی
تمامی ندارند.....
به تعبیر کلیم :
عمر! يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن
روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت
اما از همه اینها که بگذریم
خیلی دوست داشتم ببینمت
همین که مرا به یاد هزاردستان-
گل و باغ و چمن بردی کفایت است
چه آسمان صافی بود
چه کوچه های خلوتی
چه پیرهن قشنگی پوشیده بودی آنروز
جادوی طنازی چشمانت
عرصه این وصال ناتمام است
حسرت دل
غصه بر جان
هنوز هم به تعبیر ترانه ای ماندگار
غارتگر ابتدای عقل و هوشی
به آزار جانم چه کوشی
ماهشهر آبانماه 1395 بر خاک مادر(علی ربیعی) ع-بهار
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز
در وصف مادر
روحش شاد
امید که خلد آشیان باشد