گفته بودم اینبار
رهی از عشق به جان
می جویم
لب هر گل که نوازد
دل را،
من خدا را
پی آن
می پویم
من افتاده بسان یک برگ
تو صدای پاییز
نعش جانم
فتاده چه به خاک
و زمان می گذرد
از جسمم
و لگد مال و
پریشان
چو بسان یک
درد
زردترین رنگ سرد
زیر پای
سخت جلاد زمان
می لرزم
و صدایی می چکد از
بغضم
بس عمیق و گریان
وبه عجز مینگرم
که ته این جاده
که به غم تزئین بود
بکشند بر باسکول
که سزایم این بود؟
که مرا دار کشند
هر شب و روز،
مرده بر خاک چرا
پر بکنند
این همه مرده هنوز
توی شهر
آزادند
و به لبخندی سیاه
مرده ها
باز به ترس
زنده ها را
بی صدا دوست دارند.
من هنوز دوست دارم
که جهان را ز سر شوق
آواز کنم
و توانم شاید
با دل پر مهرت
زندگی را از نو
با صدای آفتاب
تو خیالی از عشق
بدون فقر و خون
با تو
پرواز کنم.
راه کج که راه نیست
هیچ شبی مانا نیست
گریه کردن بر سر
این گور خالی
در خور انسان نیست.
ساعتت را کوک کن
قرص ماه یک شبی
باز می آید
دامن عشق
به تن پوشیده
با هزاران لبخند
که به ما باز گوید
که خدا را بازم
به هزار سجده بزن
و به یادت باشد
کوره عشق به جانت بخشید
پس به مهر آذین باش
تو به مهر آذین باش
تو یک مهر آیین باش
تو به عشق آذین باش
تو یک عشق آیین باش
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
سلام برادربزرگوارم
بسیارعالی بود مثل همیشه