که با قبض روح
بکارت ام
نذررمال شد
تا با تحریرتعویذ
گوساله ی همسایه
قربانی تب نوبه ی برادرشود
**
به قداست حیوانی مردی
که
به حُرمت جباریت عُرف
عادت به درد را
در ادراکم جا داد
**
تا
نیش دندان هایی متحرک
روی کال پستانم
سیب سرخ هرصنمی را
کرمو کند
**
به دم و بازد م های گند
به عبوری آزاد
ازعورت!...
اُق
درون خود
چنان جمع می شد
که با صدای هر خرناس
شوخ ترین مادیان ها را
قانع به جفتک زدن می کرد
**
حالا
خارشی
از زخم های رفته ام
لولیدن می گیرد
برای حال
زیر نور ذلیل مرده ی پنت هاووس
تا
دستان تنهایی
به هنگام خواب
پر شود
ازمائده های آسمانی
با نگاه خداوندگارپورشه های بیکار
**
به شی وارگی غزلی مطرود
- که -
محاکات دال های بی مدلول اش
صیرورتی ست معلول
**
که خاستگاه اش
در نی نوا
چنان دهان گشود!
که
نای بی نوایی اش
مدام
چوب حراج
به عایشه ی عشق زد
**
تا مزامیر انزال
با چند قطره لب
زیر لحاف ملای روم که نه !
لابد با نگاه ملاهای طالبان
زیر خوانی شود
**
به مه گرفتگی ملک مقرب
بوی قهوه
در دهان یائسگی کودکی پیر شده
تلخ است - تلخ تلخ تلخ
که تنها
با شیرینی مرگ
طعم خاک می گیرد
----
شعر از: صبی/ صحبت