در حوالی یک دلتنگی
آن لحظه که عشق
فریاد می شد بر سر_ سکوت
درست راس ساعت عاشقی (00:00)
قرارمان بود .
قرارمان بود دوسه خطی بنویسم
دوسه خطی از بهار ،
از دل ،
از عشق
و دوسه خطی ؛
از کاهش دلهره ها .
قراری که رسد
به امید
به آرزو
برسد به یک شعر
برسد به آسمان .
و قرارمان همین بود
همین بود بنویسم ،
که ثانیه هایی از جنس عشق
ناآرام و بیقرار
آرامش و قرار
از کف می ربایند !
بنویسم از پیله ی یک دل
از پیله ای که در چشمت
تا پروانه شدن
تنیده خواهد شد
و خلاصه ...
بنویسم از تو برای تو .
از تو که تبسم
روی لبت یعنی بهار
یعنی تولد اردیبهشت
و باز گویا ،
قرار است برسم به آغاز
برسم به رویش
برسم به فصل عشاق .
و بنویسم نبودنت
زخمی ترین دقایق فصل
و بودنت
یعنی نفس .
حال که قرارمان این بود
می نویسم دوستت دارم
تا با عشق
سرخ کنم گونه های تو را
و این قرارمان
چه خوب است
چه خوب است که سبب شد
بنویسم شبیه بارانی
شبیه عطر یاس
شبیه یک ترنم
شبیه آواز .
و اینکه تو را
میشود از صدای گیتار شنید
و بارها دوستت داشت و بارها
عاشقانه دلتنگت شد .
قرارمان چه خوب شد
چه خوب شد به نوشتن برسم
نوشتنی که آغازش عشق
پایانش پرواز
و دلیلش فقط " توست "
نوشتنی که در واژه واژه اش
دل برایت گر گرفت
شعر ورق ورق سوخت
و قلم خیال تو را
در لحظه هایم جاری ساخت .
و چه خوب که نوشتن
قرارمان بود ..
جالب و زیبا ست