از این نفرینگاه خودساخته
از این عاشقان سخت دلباخته
از این تن دادن به بوسه پنهانی
از این لحظه های تلخ شیطانی
- بیزارم-
از این کوچه های تاریک گونه اش
از این خنده های بیمارگونه اش
از این سرمای دستهای خالی
از این حرف های پوچ پوشالی
- بیزارم-
از این فریادهای تیره گون
از این قصه های واژگون
از این شاعران غزل فروخته
از این کاسبان تن فروخته
- بیزارم-
از این شبهای سرد بیداری
از این رنج کابوسهای تکراری
از این دیوارهای غم ساخته
از این قفسهای شب ساخته
- بیزارم-
از این مرگ شعرهای ناخوانده ام
از این قلبهای پشت سر مانده ام
از این بغض سرد صدساله ام
از این حبس یار هم پیاله ام
- بیزارم-
از این شهر و آلودگی هایش
از این آهن و سنگ و فرسودگی هایش
از این نسل پیر شورانگیز
از این فصل پاییز شرانگیز
- بیزارم-
از این نفرت من ز دلداری
از این رفتن تن به بیگاری
از این یأس و نومیدی هایش
از این ترس و بی قراری هایش
- بیزارم-
از این عربده های گاه گاه
از این نفسهای پر آه
از این نگاههای پرتحقیر
از این کلامهای پر تزویر
- بیزارم-
-بیزارم-
.
.
.