بس پریشان خاطرم...افسرده ام...آشفته حالم...
کاش می شد از لبانت بوسه گیرم عاشقانه
با سرانگشتان زنم بر موی کوتاه تو شانه
باز هم امشب به یادت... ای امید رفته من
می چکد اشکم ز دیده...قطره قطره...دانه دانه
بس پریشان خاطرم...افسرده ام...آشفته حالم
گه نهم سر در بیابان...گاه گیرم راه خانه...
...
عطر یاس تنت...
ز راه لطف به خاکم شبی قدم بگذار
که عطر یاس تنت... زنده ام دوباره کند
دلت ز گریه پیوسته ام نگردد نرم
که آب چشمه اثر کی به سنگ خاره کند...
...
سوختن در شعله هایت خوشتر است ...
آتش تو...آتش جان پرور است
سوختن در شعله هایت خوشتر است ...
جانم از تو در تب و در تاب شد
شمع عمر من ... به پایت آب شد ...
.........................
زنبور جفای تو زند بر دل من ریش ...
با من شده مهر تو کم از پیش و جفا بیش
بیگانه نوازی و کنی جور تو با خویش
ما غرق غم و درد و تو در ساحل شادی
تو بی خبر از مایی و ما بی خبر از خویش
عمرم به سر آمد، همه در حسرت و افسوس
وای از من و داد از تو و فریاد از این کیش
هر گنج که باد آورد اندر ره خسرو
هر سنگ که از بام فتد بر سر درویش
این امر طبیعی است که خود گم کند از حرص
هر گر..سنه گرگی که فتد در گله میش
دردا که به زیر از ستم از اوج بیفتد
گامی اگر آزاده از این بیش نهد پیش
تا من عسل شعر ز کندو به در آرم
زنبور جفای تو زند بر دل من ریش ...