یکی بود یکی نبود؟
نه
یکی هست و یکی حالا نیست
این روزها نیستی
برایت مینویسم شاید با چشمهای خسته و زیبایت بخوانی
چرک نویسهای شاگردت را
بشنو هر جایی که هستی ای فرشته حامی من
اولین بار نه
بارهاست که در امتداد تو روانم
در امتداد خط تکراری رفت و آمدت به راهروهای بی پایان مترو
چه آرام میروی
چرا؟
چقدر سنگین شده قدمهای تو بر جالیز چینی پیاده رو های لغزنده تهران
یخبندان برف روی زمین
در آغوش میگیرد صدای لرزان رد پای صبور و مردانه ات را
کاش می دانستم به تمنای چه میروی هر بار این راه زمهریر وار را
گرمای شعله های درونم را حس نمیکنی
فوران مذاب آتشفشانم در تمنای تو
نشد
خواستم
گذر از تو
این کوه تکیده و چاک چاک کم خطر تر از خودکشی نیست
تازه عصای زیر بغلی را کنار گذاشته ای
چه افتخاری دارد عصای داروخانه ای
که من نداشتم
ای خدایی که باوراند مرا که بخشاینده ترین بخشنده هایی
فرشته نجات فرشته ات را
فرستاده ات با کلمات بهشتی را
نگهبان روح من
فولادین اسطوره نشسته بر خاکستر افکارش
به عشق آفرینش کائناتت
زمینگیرش مفرما
همیشه باشی آقا
تقدیم به تو...............