از خیابانهای بی رحم شهری که هر بار مرا به نا آشنا ترین احساسم فرا می خواند
بالهای بی حرمت آنچه بودم در این زمان کوتاه گذشته
بر آسمان روح فروریخته ام
تنها ندا میداد
فرشته عذابی باش بر تمام خواسته های نااستوار پرنده های بی شرم بلند پرواز خانه ات
به آرامی بالهای خونچکانم را به انتقام باز کرده بودم
طنین نجوای آرامش از کرده های دلنشینم با من میگفت هر دم
رسالت تو در دامان این جرسومه،تنها مجازات است
تقدیم کن آنچه مستحق این چنینان است
تا آنروز
تا تو
نگاه که میکنم بر چهار پاره چوب آینه گذشته ام
چیزی در بی پایانش در حال گذر بوده
سایه ای بلند میان من و من
از منی که حالا کابوس شبهای بی تو ست
تا منی که رویاهای باتو را در انتظار است
نوشتی دژ بدون ورودی
حالا من دروازه های قصر تازه آبادم را بسته ام به بی مهری مهاجمان به توان بودنت
این قصر خندقی سخت دارد از این پس
بگو که دارد
سرداری یگانه می آید
تنها بودم به دنبال خدایی که در مردمک چشمانمم به انتظار آمدنم بود
سرد سرد سرد بود بودنم
به آینه هولناک حیاطم
تو آنجا بودی وقتی من تنها آمدم
تقدیم به تو