روزی همه می شویم از این خانه جدا
یک روز دگر اگر به ما داد خدا
خوش باش که در جهان نمانده اثری
از کله ی پادشاه و از دست گدا
.....
گفته بزرگی سخنی پیش تر
بر رگ افتاده نزن نیشتر
چون که بود از تو بد اندیش تر
بیش تر از بیش تر از بیش تر
.....
ما رهگذر خانه ی دردیم
با خود ببریم هر آنچه کردیم
عمری نکنیم دراز با هم
ماندن به چه ما بهانه کردیم
.....
می رود این عمر من می گذرد در زمین
پس سخنی را شنو ای بشر ساده بین
عاقل و دانا و پست یا که غنی و فقیر
بار سفر بسته اند مانده من آخرین
.....
زمانی شاه و دولتمند و درویش
در این دنیای فانی داشتند کیش
نماندند هیچ یک در این گذرگه
گرفتند جملگی راه گذر پیش
.....
همچون من وتو خاموش سر بر زمین نهادند
اما نیک مردان پیغام خود رساندند
ماندم به یاد خوبان همچون چراغ خاموش
خاموش ماندم این جا بیدارها نماندند
.....
چو گرمی درگذشت آمد به سردی
بگفتم ای زمان بر من چه کردی
چرا پیری گرفتم در جوانی
بگفتا حکمتی باشد ندانی
.....
پاییز 92
متفاوت و زیباست