پنجشنبه ۲۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
دید گرگی گله ای را در چرا
شاد گشت وگفت ای شکر خدا
روزی امروزماهم حاضراست
همچوخوانی واقعا که نادر است
گوسفند چاق وقوچ دنبه دار
کی توان خوردن بدون سازوکار
گرگ آرام آمد و نزدیک شد
آفتاب رفت وهوا تاریک شد
آمد و پشت درختی ایستاد
ناگهان چشمش به سگها اوفتاد
دید باید چاره ای اندیشه کرد
خویشتن داری صبوری پیشه کرد
او مسیر گفتگو را برگزید
چونکه راهی بهترازآن را ندید
گوسفندی پیرتر بود از همه
به درخت نزدیکتر بود ازهمه
گرگ خندان میش را آواز داد
جلوه ای از احترام و ناز داد
گفت آیا می شناسی بنده را
می شناسی فرق بغض وخنده را
آشنا هستی تو با افکار من ؟
هیچ میدانی ز کسب و کار من؟
گوسفند بینوا ترسیده بود
پیر بود و ماجراها دیده بود
گفت آری دیده ام کار تورا
دیده ام خوی دل آزار تو را
زور بازوی شما را دیده ام
بارها روی شما را دیده ام
خون دلها خورده ام ازترس تو
ناخوش وافسرده ام از ترس تو
بره ها ازمن تو پرپر کرده ای
هردفعه از قبل بدتر کرده ای
پنجه و دندان تو آلوده است
هرکجا بودی همینها بوده است
میش اما مظهر آرامش است
اهل تسلیم وزبان سازش است
بره اش را درکنارش می کشند
کارد را براستخوانش می کشند
بازاوشیرو پنیرش روبراست
یاد گیرازما مرام و راه راست
گرگ از نافهمی او خنده کرد
میش را باریشخند شرمنده کرد
گفت ای بیچارۀ بی عقلِ پیر
ای که در جهلت گرفتارواسیر
کارما بارِدرخت فطرت است
کارانسان براساس فکرت است
گرگ اگر با زور بلوا می کند
آدمی با نان و حلوا می کند
آدمی با ذره ای آب و علف
کرده نسل گوسفندان را تلف
گرگ بره می خورد بی ادعا
آدمی اما به صد ذکر و دعا
ما به زور پنجه و دندانمان
رنگ رونق می زنیم به خوانمان
این نشان ازاقتدارگرگهاست
کارآنها زور، اما بی ریاست
گوسفند اما برای مردن است
گوشتهای بره بهرخوردن است
خوی بره گرگ را درنده کرد
تردی چوب اره را برنده کرد
گرگ باشد یا نباشد فرق چیست
در اساس گوسفندی فرق نیست
سگ گله آنطرف ایستاده بود
گوش تیزش را به آنها داده بود
چون شنید بحث میان آن دورا
پاسخ دندان شکن داد هردورا
گفت اول میش را ای بینوا
هر مریضی را جدا باشد دوا
آن یکی درنده خویی می کند
ازضعیفان سود جویی می کند
زورِبازو را به رخها می کشد
پنجه برافکار ومخها می کشد
افتخارش کشتن ودرّیدن است
با قدمهای بلند پرّیدن است
زورِ پنجه منطق بیماراوست
مرگ او راه علاج کاراوست
گوسفند اما دوایش دیگر است
جستن روحیه ای یاریگر است
بی شعوری بدترین درد وبلاست
گوسفند به بی شعوری مبتلاست
جهل و نادانی به جانش دوخته
صلح وسازش را چنین آموخته
اوبسی پروا به جان گرگ کرد
روسیَه او دودمانِ گرگ کرد
گفت ای بیچارۀ درنده خوی
قهرمانی را زما سگها بجوی
درمرام ما جفاکاری خطاست
با وفاداری فقط سگ آشناست
هم قوی هستیم و هم آزاده ایم
دردفاع از حق خود آماده ایم
نه مثال گرگ بره می دریم
نه مثلِ میشیم و ذلت می خریم
دشمنان را ما سیاست می کنیم
گله را حفظ و حراست می کنیم
گرگ بودن مایه درندگی است
گوسفندی باعث شرمندگی است
دورشو تا خرد وخونین ناشدی
با چه جرأت وارد اینجا شدی
دور شو با من مکن چون وچرا
کن فرو درکله ات این نکته را
قَدرقُدرت گربدانی نعمت است
ورنه آثارش جهانی نکبت است
|
|
نقدها و نظرات
|
درود و سلام بر شما برادر بزرگوار متشکرم جناب استکی عزیز
| |
|
سلام و درود جناب عابد پور عزیز از حضور و پسند جنابعالی مسرور و مفتخرم سلامت و سعادتمند باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود