در سحرگاهی که غم مشغول ِ استمرار بود
ترس از کف دادن ِ دلدار ، سَردَمدار بود
در هوایی که تب ِ اندیشه ها تشویش بود
باور از ناباوری سرگرم ِ استغفار بود
غم تراکم داشت و پیوستگی ، آنجا که دل
حلقه های ِ انفصال ِ عشق را پرگار بود
عزم در کار ِ هدفمندی ِسستی های ِجهد
عجز گرد ِ فرصتی شایسته ی اقرار بود
باور و ایمان و استدلال و آگاهی و صبر
هریک اینجا لفظی از الفاظ ِ طوطی وار بود
در هیاهوی ِ درون ِ واگرا از سوی نظم
جلوه تنها معتکف در پرده ی پندار بود
آفتاب ِ هر هدف گویی غروبی تازه داشت
مصدر ِ برخاستن در بستری خمّار بود
غیرت و عزمم بدون ِ میل ،گنگ و بی مسیر
میل هم در خاطرات افتاده ای بیمار بود
نه یکی باور که بر ایمان به غیر آرد یقین
نه کسی دیگر درونم در پی ِ انکار بود
اینچنین بگذشت و بگذشتم ز هر نقش و نقاب
کز "من" استخراج میگشت و همه انگار بود
باور و ترس و امید و میل را دیدم عیان
در هیاهویی که در آن ، "من" سپه سالار بود
بلبلان را در حضور گل ، تقلا خواندن است
ریخت گر بال و پری هم ، همت منقار بود
درد ِ عشقی ، چون تورا معشوق بسپارد چه باک
بیدلان را میل ِ رستن ، حاصل ِ آزار بود
از تمایلهای ِ خود دانی چه حاصل آمده؟
سایه افزون گشت، مایل هرکجا دیوار بود
هان رضا زنگار را از آینه شستن خوش است
از حضور آگاه را ، کـی حاجت اخبار بود؟
قصه ی ِ تکراری ِ ایام ، از دانستگیست
حاصل از دانستن ِ هر قصه ای تکرار بود