باز امشب خاطراتت در سرم می پرورم
آتش عشقت فروکش کرده بود و می نخورده میرود!
گل به گل گشتمو عاشق نشدم
تا که او را یافتم دیدم که دارد میرود
التماسش کرده ام امروز می ماند ولی
در غرورش له شدم زیرا که فردا میرود
ساز خود کوک میکنم هر چه که میخواهی بگو
بی ثمر کوشش کنم ، با رقصنده هایش میرود
لرزشِ دل، اشکِ چشمم ، آهِ سردم را بدید
او مصمم شده انگار جدی جدی میرود
گفته بودی میروی شاید فراموشت کنم
میرود از دیده ام یا از دلم هم میرود؟
بین عقل و قلبِ دنیا ، من تعادل داشتم
تارو پودم را گسست و با شرافت میرود؟
قونیه شهر عجیبیست ، شمس و عرفان دارد
قلب من قونیه هم نیست که شمسم میرود؟
من تحمل ، او تحمل ، اینهمه دلدادگی
مست و دیوانه شده یا که به اجبار میرود؟
میگذارم سر به زانو ، میزنم دل را به دریا
میکشم فریاد اما بی تفاوت میرود!
شیطنت ها ، خستگی ها ، هی قرارِ ناگهانی
این همه شور و تأمل ، بی مهابا میرود
هی دروغ و هی دروغ و هی دروغ و هی دروغ
من نگفتم ، تو نگفتی با صداقت میرود!
سهمِ تو از دلِ من چیست؟ مبادا بروی!
بدگذشته ، سهم خود بخشیده انگار بی توجه میرود
بردم از یاد عشق های اینچنینی ، اینهم...
از دلم میرود اما با مصیبت میرود
نرو ای دوست ، نرو جانِ عزیزم به تو بند است
تا شنید میخواهمش رختش به تن شد میرود
در سرم رعدی به پا شد بس که یادت میکنم
شمس به آغوشم کشید دیدم که جانم میرود ... ...
18/اسفند/95 بداهه دنیا حریفی
سلام بانوی عزیزم
بسیارزیبا بود