من رها کردم دگر این آه ِبی تاثیر را
آه ِ ما دامن نگیرد زلف ِ دامنگیر را
کافری هم در خم ِزلفش به راه ِ راستست
کج نیاندازد کمان ِخم به سویی تیر را
حاجتی نـَبوَد فرستاده فرستم سوی او
کو به چشم ِ بسته هم می خواند این تحریر را
زردی رخسار ِ ما را از عیار ِ عشق دان
در خلوص عشق ، تخمین این بُوَد اکسیر را
دل ز صافی های ِ عشق اوست کینسان بی غش است
نشئـه زین ره می رسد هر حالت تخمیر را
روبروی آینه ترسم گمان افزون شود
آینه با آینه بی حد کند تصویر را
آن الف قامت، اگر بر میم ِ مستی بنگرد
"ما" شود چون سوگلی ، این رشته ی تقریر را
کاش با یک رشته از زلفش ببندد پای ِ دل
صید ِ ما را بین که میجوید خودش زنجیر را
تا به تعمیر ِ دل ما رشته ی مهرش گماشت
سستی آب و گلش بر هم زد آن تعمیر را
چون گمان کردست غم ، شمشیر ِ هجران فائق است؟
سینه ی پر صبر اینجا میدرد شمشیر را
خواب وصل تو رضا ، گرچه اسیر زلف اوست
یوسف از زندان هم افشا می کند تعبیر را