برمن تنها گذری گر کنی
سرکنم امشب ؛ شب ما سر کنی
چشم بدرگاه تو چون دوختم
چشم ودل و جان همه را سوختم
نور بصر نیست مرا تا سحر
گرننمائی؛ نرسانی خبر
دیده فروغی که ندارد دگر
تاتو بباری به تن او مگر
جلوه گهت منزل دیدار دوست
نام توسرمد؛خط ابروی اوست
وصل نگاهت همه را آرزو
در صف کویت شده واجب وضو
خاک رهت منظر دلداگان
وصف تو منظور ستمدیدگان
ملجاء دلهای ستم سوخته
بانگ قلمهای دهن دوخته
خیزش زخمی تن فریادها
دادستاننده زبیدادها
ماه فروزنده به تاریک شب
هاتف صبح است بشارت به لب
ما چو به دستان نگاهت اسیر
ای رخ پر مهر خدای بصیر
ای فرجت طالع آزادگی
عشق تو منظومه دلداگی
شکوه گرانت همه بیچارگان
خون بدل از جور ستمکارگان
واله وسرگشته در این راه دور
جان به لبم ؛ بیکس وتنها وکور
غمزده بنشسته در این کوی دل
تا بدر آری ؛ برهانی زگل
شکوه بدرگاه تو آورده ام
اینهمه در صبر تو سر کرده ام
گرتو مرادم ندهی چون کنم؟
از غم هجرت دل خود خون کنم
ناله کنان ؛ سینه به درد آورم
آه کشم؛ ناله ام افزون کنم
کوچه پرافغان کنم از جور تو
شعله بگیرم همه مجنون کنم
آتش شیون که فتد در حرم
جان خود از دائره بیرون کنم
اشگ روانم زغمت جوشد ار
خرمن این دشت چوجیهون کنم
تاب ندارم که نخوانم تو را
ای شه والا ! چکنم؟ چون کنم؟
تقدیم به تمامی یاران ناب...
تقدیمی بسیار زیبا و شایسته