جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب مهسا تنانی
|
در میان شهری در زمستان خانه مرد و زنی. دختری زیباوقشنگ دیده گشود . پدر ومادر او، زمهر فرزند گرم شدند. شور کردند با هم نگذارند چیزی یا که کسی یک روزی کند ناآرام، اقیانوس دل دخترشان. . روز وشب ها بگذشت. امسال هم مثل پارسال گذشت. دخترک شد بزرگ. در درونش اما کمبودی بود زیاد. هر که می دیدگفتاروکردارش با ی حرف یا که نگاه زسویش نیش یا تیر انداخت. دخترک تنهایی را به بودن در جمع ترجیه میداد. . کم کمک احساس، شوروشادیش رفت که رفت در نهانخانه ز خودمی پرسید آخر که چرا?? عیب کارم ز کجاست?? . حال آن دختر بدترمیشد . هوای بختش وقتی دم میشد روزی اما نهان خانه دخترک کوچکتر شد پدرو مادرش او راگفتند. خوب از آب در نیامدی فرزند. دخترک افسرده تنها بیکس با خود گفت. . گر که من باشم یک مادر . بگذارم کودکم خوش باشد گرکه افتاد دستش گیرم گر که کج خواست . راهش آرم. آدمی باید زهر مرحله زندگیش خطا هایی را دهد انجام. . این خطاها گر که بجا باشند. مجازند وهستندلازم گر که بیجا همه یکجا جمع شوند آدمی را درجاوادارند. دخترک از این خطا درس گرفت. سرنوشتش را خود دست گرفت. بعدها او نگذاشت فرزندش. رشدیابد زخطای مهرش
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.