بازی از انجا تموم شد که تو گفتی باخته ام
با تمام این بدی ها،نا خوشی ها،ساخته ام
بازی از انجا شروع شد که بگفتند:از وفا
از بهشت و از جهنم از همان دین خدا
بازی از آنجا شروع شد،که زیک دنیای وهم
بی سند دادن تو را از هر کدامین چند سهم
بازی از آنجا شروع شد،که هزاران کف زدی
پای صحبت ها نشستی،و به هر جا صف زدی
بازی از انجا شروع شد، که بگفتی: قانع ام
هر که بر دینم دراید من به راهش مانع ام
بازی از آنجا شروع شد،که به پای هیچ نشستی
هر چه گفتند را بخوردی،هر چه را گفتند بکردی
حال چنین نالند که این سان مشکل از ما مردم است
این چنین باشد گمانم بر تنم شاخ و دم است
ما بزرگ کردیم، هراس افتاد در اندام ما
بردگی از نو شروع،حرف پرید از دام ما
ما نخوردیم و نگفتیم و فقط گفتیم:چرا
ناگه از منبر کلام آمد، نترسی ازِ خدا
روز محشر نامه ات بر دست چپ افتد پلید
گر بهشت خواهی دهم بر دست تو صدها کلید
گفتمش: باشد بسوزم زین جهنم بهتر است
زان بهشتی که تو گویی،این جهنم برتر است
راه من راه شهودیست که از عشق جاریست
راه تو راه گناهیست که با خون باقیست
راه من راه امیدیست در جنگلِ نور
راه تو راه سرابیست در خانه گور
تو بخواهی و کلام رنگ زنی وهمی نیست
تو بخواهی و هزار گول زنی حرفی نیست
فقط این دان که روزی به بهشتت که روی
بار دیگر طرفِ اهل جهنم نروی
چه خوش است دوزخ بی تو،نکند یاد کنی
تو بگفتی: من نکرم، نشه فریاد کنی