پنجشنبه ۱ آذر
این قصه نیست... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۰ ۱۴:۲۵ شماره ثبت ۴۹۵۵
بازدید : ۱۱۰۴ | نظرات : ۴
|
|
یکی بود، یکی نبود، قصه ی پُر غصه ی من، قصه نبود! یکی بود، یکی نبود، آنکه نبود، بود بی وجود! او گشته دود، رودم به رود! بابا نبود، مامان نبود! او که ،نه، بود!
شد دار و نادارش چو دود؛ بابا نبود، مامان نبود!... بیگانه بود!
بابا ببود! مامان ببود! اما ،نه، بود! چونکه نداشت، او که نه بود! اول بداشت! اول بکاشت، و بر نداشت!؟ حاصلِ رنجِ تار پود، گیرم به بود، اما چه سود؟! لذت ندارد بوی دود، رودم به رود! خانه خرابم! خانه خرابم! راستی چه سود؟ آیا به دل گوید که دل! ای غافلِ خشکیده گِل! دیدی چگونه خُردِ شد آنکه نمک اندوده بود؟! ای وای دلم! وای غافلم! ای وای مرگ بر مشعلم! باز هم نمی آید دلم! گویم که مرگ بر مشعلم...!؟
*** پژواره
***
تقدیم به آقای فرامرز حقگو عزیز
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.