جمعه ۲ آذر
غزل مثنوی خاکی که پهلوان بود شعری از ایمان فخار
از دفتر کلاس ا.ول نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۰ ۰۹:۵۹ شماره ثبت ۴۹۰۳
بازدید : ۱۵۱۷ | نظرات : ۱۶
|
آخرین اشعار ناب ایمان فخار
|
امروز اگر بود نشانی
خاکی و پلاک و استخوانی
بابای تو گیو پهلوان بود
از جنس امیر ارسلان بود
در سینه اش از فتی خبر داشت
کرار چو شیر نهروان بود
رستم قدری به قد سهراب
شیر نر دشت زاهدان بود
سیمرغ نترس کوه البرز
شاهین و عقاب طالقان بود
چون یوز پلنگ دشت گرگان
آهنگر پور کاویان بود
هنگامی که کوه سبلان رفت
هم آرش و هم تیر و کمان بود
تیری شد و بنشست لب مرز
خونش به خط مرز عیان بود
چون تیر شد و به مرز افتاد
دشمن به هراس و لرز افتاد
***
شیران حقیقی که خروشند
گرگان و شغالان همه موشند
دیدند که از وحشتش ابلیس
هنگام فرار خشتکش خیس
از آهن سینه چون سپر ساخت
خمسه خمسه را به وحشت انداخت
روزی که میان دشت غرید
گویند یگان تانک ترسید
تا پای نهاد بر سردشت
تیپ زرهی خصم برگشت
بر پرچم بعث یک نظر کرد
گردانی جواب داد عقب گرد
گفتا که مباد بیشه شاه
در دست شغال ها و روباه
گفتا به زبان حال شیران
جان را بدهیم برای ایران
گر خاک همین مسیر گردیم
بهتر که به زر اسیر گردیم
آری پدرت نه این پلاک است
نه خاکستر مخلوط به خاک است
نه پشت شکسته استخوانهاست
نام پدر تو پهلوان هاست
گفتیم پدرت شهید گمنام؟!
ما گم شده ایم ولی سرانجام
او بر سر مرز همچنان است
سرلشگر صاحب الزمان است
او که اثرش نگشته مفقود
مفقود الاثر تبار ما بود
ماییم که نفله ی گناهیم
بازنده شدیم و رو سیاهیم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.