چهارشنبه ۲۸ آذر
راز ...... شعری از محمد_نوروزی
از دفتر نازنین نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۰ ۱۱:۲۵ شماره ثبت ۴۸۱۸
بازدید : ۸۹۱ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب محمد_نوروزی
|
افسانه ی این دل را بیگانه نمی داند تو خوب همی دانی جانانه نمی داند این کوچه و پس کوچه صد چال و کپل دارد جز رهرو فهمیــــــــده دیوانه نمی داند شمعی که نمی سوزد در کلبه ی ویرانی از درد و غم و رنجش پروانه نمی داند در عرش خدا جا کرد بشکسته دل تنها اسرار مقامش را شاهانه نمی داند گنجیست به دل پنهان میدانی نمی دانی در خاک نهان ماندیم ویرانه نمی داند مستیم به چشمانی در شام و شب و هر روز این راز نهانی را مستانه نمی داند تا صبح به میخانه خمخانه تهی کردند از بو سه ی هر مستی پیمانه نمی داند
من بسته ی تقدیرم در کنج قفس تنها از واژه ی این حرفها ذولانه نمی دانــــد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.