(كابوس)
اضطراب وترس از فردا
كابوس شبانه ام را بر هم مي زند
فردايي كه زمينش لم يزرع
وآسمانش بي فروغ
چشمه ها خشك وبي روح
گم شده ميان شوره زار
با مردماني عهدبسته بر دروغ
واين انديشه لحظه اي رهايم نمي سازد
گريزي نيست در اين قمار
دل از درون مي بازد
به قاپ زخمه ي عقرب ومار
كس نيست همره ويار
در اين عرصه وكارزار
در قبرستان خاطرات
عزلت نشين خاطرات تلخ وگاه شيرينم
غبار فرونشسته برسنگ شكسته مزاررا
با سرشك ديدگان تسلا مي بخشم
در قريب غربت تنهايي
هواي سردخزاني
نوازش شاخه ي خميده مجنوني
برشانه ي لرزان واستخواني
عابر پاييزي
حكايت روزگار پيري وجواني
در زمهريرلحظه ها
قصه ي پر غصه ي ناتمام شكوه ها......................
سروران گرامي استدعامندم نقد آثار اينجانب را به صورت كامل تجزيه وتحليل بفرماييد ونه اينكه كلي گويي شود شعر زبان وبيان احساس وعواطف شاعر است احساسي كه از درون برخيزد يقين بدانيم بردل مي نشيند اين حقير هرز گاهي درون مايه ي خويش را به زباني ساده وبه دور از حاشيه ها وزنگارهابه تصوير مي كشم وبا تمام وجود به فرهنگ وادبيات وطنم عشق مي ورزم با خواندن قطعه شعري از بزرگان ادب وشما سروران فرهيخته چنان هيجان وشوري در من پديد مي آيد كه از خود بي خود مي شوم از شما عزيزان بسيار آموخته ام اميد كه اين بوستان ادب شعر ناب با تشريك مساعي هنرمندان واديبان گرامي پر بار تر از پيش گردد سربلند وپيروز باشيد ارادتمندتان حقير بهاءالدين داودپور