فروغ که میخوانم این جمعههای فضول لعنتی هم
دست از سرم بر میدارند .....
جمعهها را دوست ندارم ،،، هیچ وقت نداشتم ..
بانو جان !
میدانم یک روز راز دل تنگیهای جمعه را پیدا خواهیم کرد و آن روز خوشبخت خواهیم شد ,
تو و من ، زنی که زندگیش را در ۵ پرده ی نا تمام خواهد نوشت:
پرده ی اول :نگاه منتظر کسی پس از سالها انتظار ،،، غربت ،،، زمستان..!!
پرده ی دوم : حضور ،،، دستان خالیمان گرم میشوند ،،، غربتی خاکستری میرود کم رنگ شود ،، زمستان..!!
پرده ی سوم : هیاهو ،، تکاپو ،، استیصال ،، رزم ،، دستانمان زرد میشوند ،، زمستان ..!!
پرده ی چهارم :پشت به هم ، با چشمانی بسته ،، خسته ،، دستانی یخ زده آویزان از شانه هامان ،،
جاده یی سفید ،، فصلی بی عنوان ،، صداهایی که رفتند و یادهایی که ماندند ،،، زمستان ...!!
پنجمین پرده اما سبز میشود در زمستان !!
و پشت پرده ، زنیست تنها ،، روی صندلی راحتیش لم داده
پشت به پنجره نشسته و بازیگران این صحنه را ، تشویق میکند ،،
هورا میکشد و گاه آ...ر...ا...م اشک میریزد ...
پشت صحنه ، زنیست با تفکرات بنفش که گاه آبی مینویسد ...