سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        مستم از جام تهی!

        شعری از

        دنیا حریفی

        از دفتر بارانه های دنیا نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵ ۲۲:۴۴ شماره ثبت ۴۷۳۲۶
          بازدید : ۷۳۳   |    نظرات : ۵۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر دنیا حریفی

        الا یا ایها الساقی                              چرا امشب شدم حیران؟
        چرا هی مینویسم من ؟                     برای عهد و این پیمان
        قسم خوردم که بعد از تو                    شوم مومن و با ایمان
        حواسم پرت و می خوردم                   منه مومن کمی ترسان
        منو جام تهی لرزان                           نشستیم در اتاق الان
        گریزان از تو و یادت                            شکستم عهدو این پیمان
        حواسم پرت و می خوردم                   چه باید کرد با وجدان؟
        از آن روزی که تو رفتی                        شدم شاعر، شدم کفران
        قرارم با خدا این بود                            شوم مومن و با ایمان
        الهی عفو کن ما را                             نجاتم ده تو ای یزدان
                                                              1395/03/07      دنیا حریفی<img alt="\" خندانک\""="" data-cke-saved-src="\" src="\" style="\" height:15px"="" title="\">
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۱۸
        درود بانوی مهر خوشحالم باز از چکامه احساستان خواندم برایتان بهترین هارا خواهانم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۲۶
        خندانک خندانک خندانک با نظرات استادان عزیز موافقم خندانک
        عليرضا حكيم
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۳۶
        خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۲۱
        درود بانو
        جالب و زیباست خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۴۶
        درود بر شما خواهر خوبم
        شعری زیبا از شما خواندم ولی جسارت مرا ببخشید درگیر قافیه شدید و در خیلی از ابیات به خاطر قافه شعرتان دچار مشکل شده تغییر در زبان شعر و ....
        پایدار باشید و هر روز پیشرفت بیشتر و و بیشتری داشته باشید
        امیرحسین مقدم
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۱۱
        سلام

        این شعر در بحر هزج است و بحر هزج از تکرار رکن مفاعیلن بدست می آید و رکن مفاعیلن متشکل از چهار هجای کوتاه / بلند / بلند / بلند است.
        اگر کمی عروض بدانید به سادگی د رخواهید یافت کحا درست و کحا غلط است اما در کل 90 در صد کار درست است
        البته نیاز به کمی تکنیک بیشتری دارید که خب کار سختی نیست.
        مهم گوهر درونی شعر است که اکر نبود ، الان اینحا نبودید.
        در اشعار بعد ، اگر عمری بود ، بیشتر عرض خواهم کرد .

        موفق باشید
        علی اصغر اقتداری (حرمان)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۳۷
        درود بر شما
        زبان شعر اززبان عادی مردم باید فراتر باشد واین فراتر بودن را شاعر با استفاده ی به جا ومفید از آرایه های ادبی خلق می کند کتاب روزنه از کاظم کاظمی می تواند کمک خوبی باشد برایتان تا این همه احساس ناب را بهتر به نمایش بگذارید
        مهدی حریفی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۰
        خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...موید باشید
        چندبار اثر شما رو خواندم...محتوای اثر زیباست...نقد با اساتید اما احساس میکنم وزن شعر کمی حمایت بیشتری میخواهد...جسارت کردم عفو میفرمایید انشالله
        خندانک خندانک خندانک
        امیر جلالی( ا م دی )
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۵۴
        یکی از خصوصیات و خاصیت های هنر و بویژه شعر... برون ریزی لطیف و رومانتیک و آسمانی احساسات صاحب اثر است.
        بحث فنی و تکنیکی کار یک چیز است و مقوله خیال پردازی و رویا سازی و روح بخشی آن چیز دیگر...
        خانم حریفی، بخش هندسی و فنی کار را دوستان و استادان همراهی خواهند کرد. ولی برای بنده حقیر صداقت در گفتار و نمایش احساسات اینگونه صادقانه ...خیلی زیبا بود. بهره بردم و درود بر شما خندانک
        جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۱
        فرق میکند دنیا حریفی باشید
        یا میخواهید حریف دنیا شوید
        اگر گزینه دوم درست است از حال خوش منتهی به این شعر خارج نشوید
        عاشق بمانید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد مير سليمانی بافقی (باران)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۵۴
        درودها بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۰۷
        ............ خندانک خندانک خندانک .................
        زیبااا بود بانو خندانک خندانک خندانک خندانک
        از نقد عزیزان هم بهره بردم...
        هزارااان درود خندانک خندانک خندانک
        ............ خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        به هنگام حمله ی ناپلئون به روسیه دسته ای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند ...یکی از فرماندهان به طور اتفاقی از سواران خود جدا می افتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را می گیرند و در خیابانهای پر پیچ و خم شهر به تعقیب او می پردازند .فرمانده که جان خود را در خطر می بیند پا به فرار می گذارد و سر انجام در کوچه ای سراسیمه وارد یک دکان پوست فروشی می شود و با مشاهده ی پوست فروش ملتمسانه و با نفس های بریده بریده فریاد می زند : کمکم کن جانم را نجات بده . کجا می توانم پنهان شوم؟!پوست فروش میگوید : زود باش بیا زیر این پوستینها و سپس روی فرمانده مقداری زیادی پوستین

        می ریزد ...پوست فروش تازه از این کار فارغ شده بود که قزاقان روسی شتابان وارد دکان می شوند و فریاد زنان می پرسند : او کجاست ؟ ما دیدیم که او آمد تو!!!قزاقان علیرغم اعتراضهای پوست فروش دکان را برای پیدا کردن فرمانده فرانسوی زیر و رو می کنند . آنها تل پوستین ها را با شمشیرهای تیز خود سیخ می زنند اما او را نمی یابند سپس راه خود را می گیرند و می روند .فرمانده پس از مدتی صحیح و سالم از زیر پوستینها بیرون می خزد و در همین لحظه سربازان او از راه می رسند .پوست فروش رو به فرمانده کرده و محجوب از او می پرسد : ببخشید که همچین سوالی از شخص مهمی چون شما می کنم اما می خواهم بدانم که اون زیر با علم به اینکه لحظه ی بعد آخرین لحظات زندگیتان است چه احساس داشتید ؟فرمانده قامتش را راست کرده و در حالی که سینه اش را جلو میداد خشمگین می غرد : تو به چه حقی جرات میکنی که همچین سوالی از من بپرسی ؟ سرباز این مردک گستاخ را ببرید چشماشو ببندید و اعدامش کنید . من خودم شخصا فرمان آتش را صادر خواهم کرد !!!محافظان بر پیکر پوست فروش چنگ زده کشان کشان او را با خود می برند و سینه کش دیوار چشمان او را می بندند پوست فروش نمی تواند چیزی ببیند اما صدای ملایم و موجدار لباسهایش را در جریان باد سرد می شنود و برخورد ملایم باد سرد بر لباسهایش خنک شدن گونه هایش و لرزش غیر قابل کنترل پاهایش را احساس می کند ...سپس صدای فرمانده را می شنود که پس از صاف کردن گلویش به آرامی میگوید :آماده ............. هدف .....در این لحظه پوست فروش با علم به این که تا چند لحظه ی دیگر همین چند احساس را نیز از دست خواهد داد ؛ احساسی غیر قابل وصف سر تا سر وجودش را در بر می گیرد و قطرات اشک از گونه هایش فرو می غلتد پس از سکوتی طولانی پوست فروش صدای گامهای را میشنود که به او نزدیک میشوند ...
        سپس نوار دور چشمان پوست فروش را بر می دارند . پوست فروش که در اثر تابش ناگهانی نور خورشید هنوز نیمه کور بود در مقابل خود فرمانده فرانسوی را می بیند که با چشمانی نافذ و معنی دار چشمانی که انگار بر ذره ذره وجودش اشراف دارد به او می نگرد...آنگاه به سخن آمده و به نرمی می گوید : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم !

        روزگارتان خوش خندانک خندانک
        آرش غفاری درویش(منتظر)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۲۲
        نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
        پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
        کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
        خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
        درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
        آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
        خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
        که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
        رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
        چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
        بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
        آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
        سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
        عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سمانه هروی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۵۵
        درود
        عاشق بمانی و پایدار
        خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۱۲
        درود ها خندانک خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۳۸
        با درود موفق باشی
        آرمین اسدزاد (الف)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۵:۴۹
        سلام و درود بانو خندانک
        صداقت و وضوح به خرج داده اید و این دلنشین است خندانک خندانک خندانک
        اما آن کدامین عاشق است که از مستی گریزد؟
        نیره ناصری نسب
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۸:۴۱
        درود بانوی عزیز

        زیباست سروده شما
        برایتان آرزوی سربلندی داریم
        پاینده باشید خندانک خندانک خندانک
        مینو غفوری
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۱:۴۴
        درودبانو
        زیاسرودید
        سپاس از شیرینی کلامتان خندانک خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۳۶
        قرارم با خدا این بود شوم مومن و با ایمان


        الهی عفو کن ما را نجاتم ده تو ای یزدان
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سهیل حاتمی
        سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۵۶
        درود بی پایان
        خوش امدین
        زیبا قلم زدین بانو
        خندانک
        خندانک
        داود احمدی( باقی )
        چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ ۲۱:۳۱
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8