سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 30 آذر 1403
    20 جمادى الثانية 1446
    • ولادت حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها، هشتم قبل از هجرت، روز زن
    Friday 20 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۳۰ آذر

      عرق شرم

      شعری از

      باقر رمزی ( باصر )

      از دفتر دفترچه بغلی سیاه مشقهای من نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۴۷ شماره ثبت ۴۷۳۱۹
        بازدید : ۷۴۹   |    نظرات : ۳۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      عرق شرم

      گریه سنگ اگر بهر دوا برخیزد
      عرق شرم ز پیشانی ما برخیزد
       
      رسم خودخواهی اگر بر دل ما بنشیند
      شود آیا که دگر باره ز جا برخیزد ؟
       
      سرزنشها نکند زاهد پاکیزه سرشت
      آنکسی را که سحر بهر دعا برخیزد
       
      بغل سنگ سیه شیشه نگنجد هرگز
      مگر از شیشه کنون نام شفا برخیزد
       
      فرق زلف سیه و سنگ سیه در این است
      سنگ بر سر خورد و زلف رها برخیزد
       
      حاتمی گر شده ام از قِبل قارون نیست
      قارون کی شود از تخت جفا برخیزد
       
      دانی این رایحه از بوی کدامین یاس است
      عطر این گل صنم از باد صبا برخیزد
       
      باقر رمزی باصر
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      احمدی زاده(ملحق)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۴۵
      مرد استوار و با مرام شعرناب حضرت دوست جناب باصر گرانقدر دوستتداریم بزرگوار موفقیت شما و حس و اندیشه تان ارزوی قلبی ماست خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۵۴
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      درود استادبزرگوارم
      بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۲۷
      درود استاد عزیز
      غزلی زیبا و دلنشین خندانک خندانک
      مجنون ملایری
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۰۳
      با سلام جناب رمزی بسیار عالی موفق باشی
      امیر جلالی( ا م دی )
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۴
      بغل سنگ سیه شیشه نگنجد هرگز
      مگر از شیشه کنون نام شفا برخیزد
      بعضی از آثار یک کلید رمز دارند و جان اثر در آن نهفته است.
      بنده حقیر در این بیت بسیار زیبا جان تمام اثر شما را یافتم و بهره فراوان بردم از قلمتان . خوش حالم که دوباره شما و آثارتان را ملاقات می کنم . درود بر شما خندانک
      جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۹
      خودخواهی به سنگ زمان تنها میشکند
      زیبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      الهه نصیری زاده (وفا)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۵
      سلام
      خیلی زیبا بود

      خصوصا این بیت صیقل خودده
      که حس آدمو درگیر میکنه

      فرق زلف سیه و سنگ سیه در این است

      سنگ بر سر خورد و زلف رها برخیزد

      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

      محمد مير سليمانی بافقی (باران)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۰۲
      درودها بر شما
      زیبا بود البته مصرع 12 سهوالقلمی رخ داده خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      صفیه پاپی
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۱۲
      ............ خندانک خندانک خندانک .................
      زیبااا بود بزرگوار خندانک خندانک خندانک
      وبا محتوا...مثل همیشه... خندانک خندانک خندانک خندانک
      هزارااان درود خندانک خندانک خندانک
      ............ خندانک خندانک خندانک .................
      تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

      به هنگام حمله ی ناپلئون به روسیه دسته ای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند ...یکی از فرماندهان به طور اتفاقی از سواران خود جدا می افتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را می گیرند و در خیابانهای پر پیچ و خم شهر به تعقیب او می پردازند .فرمانده که جان خود را در خطر می بیند پا به فرار می گذارد و سر انجام در کوچه ای سراسیمه وارد یک دکان پوست فروشی می شود و با مشاهده ی پوست فروش ملتمسانه و با نفس های بریده بریده فریاد می زند : کمکم کن جانم را نجات بده . کجا می توانم پنهان شوم؟!پوست فروش میگوید : زود باش بیا زیر این پوستینها و سپس روی فرمانده مقداری زیادی پوستین

      می ریزد ...پوست فروش تازه از این کار فارغ شده بود که قزاقان روسی شتابان وارد دکان می شوند و فریاد زنان می پرسند : او کجاست ؟ ما دیدیم که او آمد تو!!!قزاقان علیرغم اعتراضهای پوست فروش دکان را برای پیدا کردن فرمانده فرانسوی زیر و رو می کنند . آنها تل پوستین ها را با شمشیرهای تیز خود سیخ می زنند اما او را نمی یابند سپس راه خود را می گیرند و می روند .فرمانده پس از مدتی صحیح و سالم از زیر پوستینها بیرون می خزد و در همین لحظه سربازان او از راه می رسند .پوست فروش رو به فرمانده کرده و محجوب از او می پرسد : ببخشید که همچین سوالی از شخص مهمی چون شما می کنم اما می خواهم بدانم که اون زیر با علم به اینکه لحظه ی بعد آخرین لحظات زندگیتان است چه احساس داشتید ؟فرمانده قامتش را راست کرده و در حالی که سینه اش را جلو میداد خشمگین می غرد : تو به چه حقی جرات میکنی که همچین سوالی از من بپرسی ؟ سرباز این مردک گستاخ را ببرید چشماشو ببندید و اعدامش کنید . من خودم شخصا فرمان آتش را صادر خواهم کرد !!!محافظان بر پیکر پوست فروش چنگ زده کشان کشان او را با خود می برند و سینه کش دیوار چشمان او را می بندند پوست فروش نمی تواند چیزی ببیند اما صدای ملایم و موجدار لباسهایش را در جریان باد سرد می شنود و برخورد ملایم باد سرد بر لباسهایش خنک شدن گونه هایش و لرزش غیر قابل کنترل پاهایش را احساس می کند ...سپس صدای فرمانده را می شنود که پس از صاف کردن گلویش به آرامی میگوید :آماده ............. هدف .....در این لحظه پوست فروش با علم به این که تا چند لحظه ی دیگر همین چند احساس را نیز از دست خواهد داد ؛ احساسی غیر قابل وصف سر تا سر وجودش را در بر می گیرد و قطرات اشک از گونه هایش فرو می غلتد پس از سکوتی طولانی پوست فروش صدای گامهای را میشنود که به او نزدیک میشوند ...
      سپس نوار دور چشمان پوست فروش را بر می دارند . پوست فروش که در اثر تابش ناگهانی نور خورشید هنوز نیمه کور بود در مقابل خود فرمانده فرانسوی را می بیند که با چشمانی نافذ و معنی دار چشمانی که انگار بر ذره ذره وجودش اشراف دارد به او می نگرد...آنگاه به سخن آمده و به نرمی می گوید : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم !

      روزگارتان خوش خندانک خندانک
      علی اصغر اقتداری (حرمان)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۴۰
      کی شود قارون از تخت جفا بر خیزد
      درود بر شما
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۱۵
      درودها بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      فرخ لقا  فتحی
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۳۶
      دانی این رایحه از بوی کدامین یاس است
      عطر این گل صنم از باد صبا برخیزد
      سلام و درود بر شما برادر بزرگوار خندانک
      مثل همیشه غزل هاتون عالی و دلنشین خندانک
      آرمین اسدزاد (الف)
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۶:۰۲
      سرزنشها نکند زاهد پاکیزه سرشت

      آنکسی را که سحر بهر دعا برخیزد ...

      درود و احسنت بزرگوار خندانک خندانک خندانک
      کریم لقمانی سروستانی
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۵۴
      سلام جناب رمزی گرانقدر
      درودتان باد
      بسیار زیبا وستودنی
      شادزی خندانک
      نیره ناصری نسب
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۸:۳۱

      بغل سنگ سیه شیشه نگنجد هرگز

      مگر از شیشه کنون نام شفا برخیزد

      خندانک خندانک خندانک
      درود بر استاد بزرگوار

      بسیار بسیار عالی

      قلمتان ستودنیست

      پاینده باشید خندانک خندانک خندانک
      ایمان کاظمی ( متخلص به ایمان )
      شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۵۸
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      درود بر شما
      غزلی موزون و در خور تحسین
      لف و نشر مرتبِ زیبای بیت پنجم عالیست
      موفق و پایدار باشید.
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2