(گل آلوده تن)
من برآنم
بار ديگر اين گل آلوده تنم
چون گل برآبش بزنم
دل شكسته.زخميم
من پريشان آشيان ونااميد از وطنم
چشم اميد زمن گير
تك وتنها خسته وپير
خسته وسير...
من عبور كردم زتوزيبا صنم
كوچه بي نام. خانه بي بام
باز كن در
تا كه اين بار من ازان در گذرم
لحظه ها تلخ
خش خش برگ
وعده ي مرگ...
مانده ام مابين يك در
در سكوت رفتنم
ماندنم
برگشتنم
ماندنم سخت
جاده ام تخت
رفتن اولاست وبايد بروم...
در گذرم
شور وشوقيست مرااز براي رفتنم
واي ازآن لحظه ي بيداري بر دار شدنم
رهسپارسفرم
نازنينا بغلم كن
شايد اين بار نبينم رويت
بگذار دمي دست كشم برمويت
آخر امشب مي روم از كويت
آب هرگز تومريز پشت سرم
اي اميد جان خسته
اشك چشمان ترم
روم امشب از اين باغ بي بر. بي ثمرم
جرعه اي از مي ناب ريخته است در دهنم
آن پريشان موي شيرين سخنم
ابر در هم
سر كمي خم
نيست هيچ غم
چون كه آمد باد وباران بر تنم
حلقه مي رقصد
غنچه مي خندد
دانه مي لغزد
به آرامي به جان وبر تنم
جان به جانان آفرين لبخند زنان
بر در وديوار.كعبه ات مي چرخد
با درود وسپاس به محضر با سعادتتان
حقير بهاءالدين داودپور(بامداد)