سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        خدایا چه کنم ....

        شعری از

        امیرحسین مقدم

        از دفتر حضور دوباره نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۳:۱۸ شماره ثبت ۴۶۳۵۲
          بازدید : ۵۶۸   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        دل من سربه هوا گشته خدایا چه کنم
        عاشق شخص شما گشته خدایا چه کنم

        دوره افتاده به دنبال نشانی هاتان
        شک ندارم که فنا گشته خدایا چه کنم

        تا مگر بوسه ای از شخص شما بستاند
        دست درذکر و دعا گشته خدایا چه کنم

        بسکه کوبیده سرخویش به دیواره ی دل
        سرش از سینه جدا گشته خدایا چه کنم

        دستکم یک دوسه دیوان غزلک فرموده
        شارح عشق و وفا گشته خدایا چه کنم

        آنقدر ناز کشیده دل بی صاحب من
        سمبل ناز وادا گشته خدایا چه کنم

        هرچه هم مهر و وفا میکند این دیوانه
        هدف تیر جفا گشته خدایا چه کنم

        یا اگر راست بگوید ندهد سود که او
        غرقه در روی و ریا گشته خدایا چه کنم

        کارش از کار گذشتست خودم میدانم
        ضد دارو و دوا گشته خدایا چه کنم

        روزو شب میدهمش پند فریبش نخوری
        پندم من باد هوا گشته خدایا چه کنم

        دل بی صاحب من پیشتر عاقل تر بود
        کلا از عقل رها گشته خدایا چه کنم

        #امیرحسین_مقدم
        23 . فروردین . 95
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۱:۵۶
        جناب مقدم درود
        این یکی از همه بهتر بود
        مناجاتی زیبا و دلانگیز
        دستمریزاد
        شاد باشید خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۵:۱۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود استادبزرگوارم
        زیبا قلم زدید خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        زهرا حسین زاده
        پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ ۰۲:۲۸
        سلام
        استاد مقدم شاعر توانا و گرامی
        بسیار عالی بود
        موفق و پیروز باشید خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ ۱۱:۳۸
        خندانک
        خندانک
        صفیه پاپی
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۴۲
        ................... خندانک خندانک خندانک .......................
        درود استاد خندانک خندانک
        مثل سایر آثارتان زیبااااا و دلنوااااز بود خندانک خندانک خندانک
        ................ خندانک خندانک خندانک ....................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.
        زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد.
        پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد.
        روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود.
        نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری
        همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.
        کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت:
        کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
        کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است.
        سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد.
        هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.
        مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟
        کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
        مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت.
        گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد
        اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود
        و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود
        غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند.
        سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.
        زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد.
        حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.
        نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
        کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند
        “لئوتولستوی” خندانک
        رودونا کیارنگ  (فاطمه توکلی)
        شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۵ ۱۷:۳۱
        سلام و درود جناب مقدم استاد بزرگوارم خندانک

        آنقدر ناز کشیده دل بی صاحب من

        سمبل ناز وادا گشته خدایا چه کنم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        غزل دل انگیزتان با آهنگ روانش بسیار زیبا به دلم نشست خندانک خندانک خندانک
        دست مریزاد خندانک خندانک خندانک
        •~*♥*~•° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ •~*♥*~•° •~*♥*~•° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ •~*♥*~•°
        جامعه زمانی حكمت و سعادت می یابد كه مطالعه، كار روزانه اش باشد.
        سقراط
        •~*♥*~•° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ •~*♥*~•° •~*♥*~•° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ •~*♥*~•°
        همیشه باشید و بسرایید
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0