میم، مثل من
مثل تو، آنگاه که بیتاب می نمودی
میشناختی تنها مرا
می شتافتی حیران بسویم
می یافتی آرامشت را
در بنِ آغوش من
مثل رفتن های عزیزی، در راه های دور
آنگاه گرفتن های سختم دربغل، زانوی غم
مثل آن نور امیدی که می تابید
در جلگه ی بی رنگ دشت
در پهنه ی خاموش شب
تا زند دندانی جوانه
بر گونه هایم می چکید
قطره های اشکی جون شبنم های گرم
مثل آن حس یا عاطفه
که میجوشید با هر قطره شیر از پستان من
تا آرند نوزادان همه هنگام جوانی، آنرا به یاد
این زیباترینِ خاطره
مثل آن شیدا که رفت
تا بجوید جرعه ی آبی، دوان
با پای برهنه تا هفت شهر عشق
تا آنجا که جوشید در پای طفلش
در صحرای خشک
چشمه ای صاف و زلال از آبی روان
میم، مثل من، مثل مسافر، مثل مهتاب، مثل مهر
مثل اولین نوری که تابید از پنجره
و گردید ماندگار در پس هر خاطره
مثل آنکس که بخشید
زیباترین تصویر هستی را به تو
مثل آنکس که آموخت به من
معنای آزادگی را هنگام زادن، از الف تا یای آخر
مثل من، مثل هاجر،
میم، مثل مادر