خبر آمد بدلم ساحل زیبای غریب
دل شیدایی من طی هزیمت به غریب
بعد آن شب دل شیدای غمینم به تو شد
دل من موج زدش چشم نمینم به تو شد
موج بر شد به هوا تا که وصال تو شنید
گل روی تو عیان شد مه و فانوس ندید
موج اول که به پا گشت به بوییدن تو
دگری شد به سرش سبقت بوییدن تو
موج در موج بشد قلقله ای شد به دلم
موج افزون چو بگشت یاد شدش نام منم
خستگی گفت نران رفتنتان بی کسی است
همگی بانگ شدند کار دل و دلکشی است
همهمه شد به دلم مست طلب از تو شدم
قلقل آب و عطش من به عجب از تو شدم
دلم من خشک شد و ساحل تو شد به دلم
دل من یار چشد تکه دل و قطره شدم
دل شیدای و نوای می و صد رسم ادب
سر حیران وصال آخر صف شد به طلب
لحظه ها شد به هوا بانگ نمودم به سرا
قطره و موج کلان پشت شوید جمله مرا
که شما موج منید من به مقدم سر صف
آمدش کی به کجا جای تو در آنسر صف
بعد آن چون که فزون گشت کمی در صف ما
شایعه تا به کجا موج تویی در صف ما
موجهای دغلم چون که فشرند و شلوغ
بانگ شد سوی هوا موج کدام مرد دروغ
که نیم موج شما فوت طریقت رندی
پر کشم برستان گر که حقیقت رندی
قصه خواهش رندی ز خلوص می و مستی
مثل تن به تن جنگ ز عیار می و رندی
چونکه دیدیم همه تندتر و رندتر از همدیگر
همگی یکه شدیم در هم و برهم دیگر
طاق شد طاقتمان رندی ما شد به سفر
سرعت و بانگ تلاطم خموش و هدر
خالصی ماند به ما و بصر بسترمان از صافی
دیدن گنج دلم هدیه ای از دل پاکی
بهترین سنگ شدش هدیه بر رب عزیز
همگی را بخرد چون صدفش نیست حزیز
بانگ شد العجبا هدیه وزین است و نمین
ره کوتاه نه رندی شما یا گوهر داخل این
چونکه دیدم زلال دلتان بر صدف است
صفتان جمع شده جای شما در صدف است
تا سرا تجربه محکوک شدش در دلمان
که صدف کوچک و رندی به دلش بار گران
چون بدانم ره موج نیست چو سکان بدست
تا جهت ساحل تو موج همان موج تو است
جالب و زیباست