سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 6 آذر 1403
    25 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 26 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۶ آذر

        سرو بستان حسینی

        شعری از

        مهدی رستگاری

        از دفتر شیدایی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ ۰۱:۳۹ شماره ثبت ۴۵۲۹۳
          بازدید : ۶۷۶   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهدی رستگاری

        بسم رب الشهداء و الصدیقین
        تقدیم به پیشگاه نورانی حضرت علی اکبر (علیه السلام)




        ای کوفیان و شامیان اینک شما و من
        جمعیت نامردمان اینک شما و من
        من سرو بستان حسینی ام در این صحرا
        در متن توفان دمان اینک شما و من
        من شاهد آل رسولم نامسلمانان
        ای دشمنان خاندان اینک شما و من
        آمد زمان رزم شیران بنی هاشم
        ای دشمنان خاندان اینک شما و من
        در حمله ها از من گریزانید بدکاران
        آخر کجا ای بزدلان اینک شما و من
        من یک تنم؛ پس حمله ناغافل آخر چیست؟
        شد تیره چشمم ظالمان اینک شما و من
        لبریز گردیده وجود از درد و سوز و زخم
        مجروح و بی تاب و توان اینک شما و من
        ای اسب خون در چشم من گم کرده ای ره را
        موج سپاه دشمنان اینک شما و من
        هر تکه از جان و تنم فریاد ایمان شد
        ای تیغ های بی امان اینک شما و من
        وقت شهادت شد بیا مولا به بالینم
        پر می کشم از این جهان اینک شما و من
        دامان یار و شهد نوش و عشق بی پایان
        در لحظه ها ی جاودان اینک شما  و من
        درس وفا و جان نثاری از من آموزید
        ای جمله آزادگان اینک شما و من
        من مظهر نور شهیدانم به حق مهدی
        گردیده چون حقم عیان اینک شما و من
        غبار دستگاه حسینی
        مهدی رستگاری
        دوازدهم اسفند سال یکهزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی
        22 جمادی الاولی سال 1437 هجری قمری

         
        ترجمه انگلیسی
        In the Name of Allah, the nurturer of Martyrs and the Fidels
        Cedar of Hussein (HBOH)’s lineage

        Dedicated to the Luminous Being of Ali-al-Akbar: the martyred son of Imam Hussein (HBOT)
        Levant and Kufi Armies, now it is between you and me! You, bunch of lowlifes, now it is you and me!
        I am the tall Cedar of Hussein (HBOH)’s lineage in this desert, in the turmoil f tempest, now it is you and me!
        I am the noble dignitary from Mohammad (PBUH&HP)’s pedigree; the enemies of my ancestry, now it is you and me!
        It is the time  of struggling with Lions from Bani-Hashem’s ancestry; I am the young Lion and  now it is you and me!
        You wrongdoers escape my assaults; Where do you think you pusillanimous men can escape when it is you and me?
        I am a lonely fighter and you are many, then why are you ambuscading in my way? My eyes are darkened and  it is you and me!
        The being is filled with sores and pains and wounds; injured and exhausted, now it is you and me!
        Has blood covered your eyes my steed (that you are taking me towards the enemy battalions)? The lines of enemies now it is you and me!
        Each part of my body and soul is screaming in faith! Ruthless swords, now it is you and me!
        Now I am passing away and I plead you (Hussein HBOH) to come to my martyrdom scene; I am flying to heavens in moments and now it is you and me!
        With my head in the lap of my benefactor, the honey of martyrdom is delighting my palates, and I am immersed in infinite love:  in these eternal moments, it is you and me!
        Noblemen of the World! You may learn the lessons of loyalty and self-sacrificing, and now it is you and me!
        Mehdi, I am the emblem of the luminescence of martyrs, as my right has been declared and now it is you and me!

        Dust of Husseini Realm,
        Mehdi Rastegary,
        3rd March 2016 ,
         22nd Jamadi-Al-Ula , 1437 H.Q.
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۳۶
        درود گرامی
        آیینی زیبا و باشکوه
        اجرتان با سقای کربلا خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۹
        خندانک خندانک خندانک
        درود بر داداش نازنینم
        فوق العاده بود
        بهت تبریک میگم
        عادت ورده بودم که ازت کوتاه بخونم اما با این شعرت قدرت تو نشونم دادی
        مرحبا بر شما و اندیشه نابت

        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ ۱۴:۵۹
        ............... خندانک خندانک خندانک ........................
        درود جناب رستگاری ارجمند خندانک خندانک
        آیینی های زیبااا و ارزنده ای می سرایید خندانک خندانک خندانک
        خدا حافظ قلم ارزشمندتان باشد خندانک خندانک
        ماجور باشید خندانک خندانک
        ................ خندانک خندانک خندانک ......................
        هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

        روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
        کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای این که حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.
        اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

        این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
        سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

        تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
        ۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
        ۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
        ۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیافتد.
        دخترک باهوش دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
        در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است… و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.
        یادمان باشد:
        ۱ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
        ۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
        ۳ـ زندگی می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد. خندانک
        ابوالقاسم افخمی اردکانی(واحد)
        يکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۲۹
        سلام... بسیار عالی... ماجور باشید و رستگار...
        ترجمه به انگلیسی هم بسیار خوب و روان است ... به نظر حقیر کلمه ی palates به معنای \"کامها\"در عبارت ذیل بهتر است مفرد بیاید:palate به معنای \"کام\"
        With my head in the lap of my benefactor, the honey of martyrdom is delighting my palates...
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مروی(ضیغم)
        يکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ ۲۲:۲۴
        هر تکه از جان و تنم فریاد ایمان شد
        ای تیغ های بی امان اینک شما و من
        احسنت.یادآور\"ان (لو)کان دین محمد ....فیاسیوف خذینی\"امام حسین ع
        خندانک
        حسین فریدونی
        جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵ ۱۷:۱۱
        احسنت خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2