يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
آخرین اشعار ناب بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
آن هنگام که ماه مغرورانه
درمقابل خیل عظیم ستارگان
سکه های نقره اش را به پای دخترک مزرعه دار می ریخت
من بودم وهوایی پراز تنهایی...
تکیه برتاریکی تیرک چوبی مزرعه
سکه ی سیاهی چرخان دردستان لرزان دلی ناامید
ونقره ی داغ روزگاربی فروغ و تلخ
مزرعه ای بزرگ اما تنها
دسته ی اسبها خاموش دراسطبل
از رفتن دهقانان مزرعه ساعتها می گذشت
هوا کمی گرم بود
هرزگاهی نسیم کوتاهی وزیدن می گرفت
زمان ناگذر
فقط آواز جیرجیرک هاورقاصی کرم شبتاب بود که
کمی سرگرمم می کرد
برای لحظاتی تن خسته را برفرش سبزمزرعه ولوکردم
آسمان خیلی به من نزدیک بود اما ستاره ها ازدور چشمک می زدند
انگیزه ای برای رفتن درمن نبود
چشمان گود رفته درکاسه ی سرم سنگینی می کرد
تاجایی که حتی سرم رابه عقب هل میداد
گاهگاهی صدای وق وق سگهای مزرعه چرتم راپاره می کرد
چشمانم بیداربود اما پاهایم درخواب
مدتی طول کشید تابیدارشان کنم
تصمیم گرفتم به بهانه ی سرزدن به اسبها
ازکنار دخترک موحنایی مزرعه دار عبور کنم
حس قریبی بود آن لحظه
نگاهش پرمعنا بود
اینکه چگونه دورشوم ازکسی که چمنگاه را به زیبایی آراسته
ساقهایی که از سپیدی به ماه سلام می دهد
مرمرسینه ای که مونس ماه وبیزار ازآفتاب است
صورت نرم لطیفی که با کمی نوازش هم خراش برمیداشت
...واما مصاف عقل واحساس برسر عشق بود وعشق
عقل گفت برو.....دل رابسوز وچشم را بدوز
احساس گفت بمان وبجوش
جان را بریز
لب درلب وعشق را بنوش .......
ارادتمند همیشگی سروران گرامی حقیر بهاءالدین داودپور(بامداد)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.