سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        روانپریش

        شعری از

        پرنی آن

        از دفتر خود _تراش نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۱۰ شماره ثبت ۴۴۲۰۶
          بازدید : ۵۶۱   |    نظرات : ۱۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر پرنی آن

        نمیدانم چرا 
        دیگر شعرهایم طمعی ندارند
        نمی دانم چرا 
        دیگر پرندگان صدا ندارند 
        عوض میشود زمین 
        عوض میکند ز ، مین 
        کاش بود کوچه ای بن بست به درخانه ی خورشید 
        کاش بود حالی برای غنچه 
        حیف ؛ خشکید 
        نمیدانم داستان درخت بلوط چیست 
        ولی حدعقل میدانم 
        اصراری نیست به دانستن این دانستان سحرامیز 
        انقدر گیج شدم 
        که حتی یادم میرود به گل هایم آبنبات دهم 
        دریغ از اینکه در شکلات خوری خانه ام ؛کود است 
        سخت است 
        پنجره اتاقت رو به آجرک های کدر قهوه ای باز شود 
        درک کن 
        سخت است 
        کاکتوس هایت تیغ نداشته باشند ... 
        ...
        باران هم دیگر بی تفاوت 
        مینشیند روی پنجره ی اتاقم 
        و برایش از ارتفاع بالای سقوطش میگوید 
        پنجره هم هر بار بیحوصله تکرار میکند 
        حق با تو است 
        آخرین مکالمه ی باران و پنجره 
        اردیبهشت ماه بود 
        و من بعد از فهمیدم که 
        چرا پنجره ی اتاقم ؛اجرکی است 
        پرنیان
        94/11/3 
        پ.ن :
        نیمه شب ...
        من و شب ...
        ساکتیم ...
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۳۰
        پنجره اتاقت رو به آجرک های کدر قهوه ای باز شود


        درک کن


        سخت است


        کاکتوس هایت تیغ نداشته باشند ...


        ...


        باران هم دیگر بی تفاوت


        مینشیند روی پنجره ی اتاقم


        و برایش از ارتفاع بالای سقوطش میگوید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بانو عزیزم خندانک خندانک
        شعربسیاربا احساسی بود خندانک خندانک خندانک
        که البته باکمی حذف اضافات و
        ویرایش بهترم میشه
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۴۶
        درود خندانک خندانک خندانک
        ایمان نوش آذری
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۴۰
        درود
        جاهایی از شعرت زیبایی خاصی دارد
        اشعار قبل شما را هم خواندم. ولی حس یکپارچگی را اصلا حس نمی کنم. نمی دانم سن شما واقعیست یا نه. با توجه به مدل هفتاد و نه بودن نمی دانم حداقل را نمی دانستید یا به عمد حد عقل نوشتید؟؟؟؟
        قلم خوبی دارید ولی تکرار کلماتی مثل آجرک و گسیختگی مفهوم شعر کمی به این می رساندم که تا بیشتر از شما نخوانم نگویم این شمایید یا تاثیر چند نوشته بر شما. مگر انکه پانزده ساله نباشید.......
        بانوی تاریکی
        نه شمعی
        نه چراغی
        نه شاپره ای می سوزد
        نه پشه ای جان میدهد
        و نه پول برقی
        بانوی تاریکی
        حسين زرتاب
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۳:۰۶
        پنجره هر بار تکرار می شود

        بی حوصله، مات

        سلام و سپاس دوست ارجمند

        قلمتان همواره سبز
        وحید کاظمی
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۲۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        خیلی خوب بود
        احساس در شعرت غوطه ور بود
        مرحبا
        صفیه پاپی
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۰۷
        ................... خندانک خندانک خندانک .......................
        درود همشعر خوبم خندانک
        زیباااا بود بانو خندانک خندانک خندانک خندانک
        بخصوص این قسمت:


        باران هم دیگر بی تفاوت
        مینشیند روی پنجره ی اتاقم
        و برایش از ارتفاع بالای سقوطش میگوید
        پنجره هم هر بار بیحوصله تکرار میکند
        حق با تو است
        آخرین مکالمه ی باران و پنجره
        اردیبهشت ماه بود
        و من بعد از فهمیدم که
        چرا پنجره ی اتاقم ؛اجری است ...

        اشاره ای به توهمات دیداری و شنیداری داشت اما برای نمایش روانپریشی میشد تصاویر گویاتری خلق کرد. در کل زیبااا بود خندانک خندانک خندانک

        سپاس بابت انتشار آن خندانک خندانک
        ..................... خندانک خندانک خندانک .........................

        هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

        جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: «بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟»
        همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم.»
        جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
        جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟»
        افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش‌نماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت: «چرا نگاه می‌کنید؟ به خدا قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود!»
        آرمین اسدزاد (الف)
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۵۳
        نویسا بمانید خندانک خندانک خندانک خندانک
        شمیلا شهرابی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۵۶
        بسیار زیبا سروده اید خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسعود احمدی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۵۵
        درودی دگر باره بر شما...
        دست مریزاد خندانک خندانک خندانک خندانک


        بیتی از آخرین سروده ام :

        یک شب دوباره خشم خود را جار خواهم زد !

        در ناف « تهرانسر » خودم را دار خواهم زد !
        حسن بذرگری(آیین نیشابوری)
        پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۵ ۰۴:۴۱
        خندانک خندانک قشنگ بود و الهام ساز بانو خندانک
        حسن بذرگری(آیین نیشابوری)
        پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۵ ۰۴:۴۸
        دیگه باورن – بوی یه بارون نداره
        **
        دیگه باورن – بوی یه بارون نداره
        دیگه نرگس – لب ه خندون نداره
        دیگه بستان – بلبل مهمون نداره
        دیگه گلها بوی یه – گلدون نداره
        **
        ح-ب آیین –نه نه نود پنج
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0