شب باران
خیال نازک یاران
نخواهد شست این خون را
نه سیل اشک
نه این باران
غم دوران
نم باران
شب پایان این زندان
نگاه تو
نگاه من
صدای رعد
میان چشم هامان آسمان یکباره خون بارید
شب باران
نشسته در حیاط خلوت زندان
و تیری ایستاده آن میان در انتظار جوخه ی اعدام
لبی خندان
که چتری هدیه می آورد دژخیمان
و می خندید زیر لب
که چتر ها را باید بست
زیر بارانی از تیر باید رفت...
شب باران
تیرباران
در حیاط خلوت زندان
نگاه تو
نگاه من
صدای رعد
خندیدم
چو می گفتی از این اشک و از این باران، دیده ی باروت نمناک است
ندانستی هنوز
باروت، گرگ باران دیده ی دژخیم انسان است
و یادت هست آن شب را
که ظلمت بود
چراغ رابطه خاموش
در حیاط خلوت زندان تنهایی
من بودم به تیری بسته دستان امیدم را
و غم فرمان تیر نیستی می داد
نگاه تو
نگاه من
گرفتی آن سلاح سرد را از غم
مرا با گرمی عشقی به دست خویش آن شب کشت چشمانت
رهایم کردی از زندان تنهایی...
شب باران
چتر های باز دژخیمان
تیرباران شد
باران شد
دست های بسته بر تیری
در حیاط خلوت زندان
چتر از دست تو هم افتاد...
شب باران
پشت ابر ها در آسمان ما، شهاب باران بود
در زمین آن ها اما
در میان قلب من تیرباران بود
و خونی ریخت ...
نخواهد شست این خون را
نه سیل اشک
نه این باران