جمعه ۲ آذر
آخرش یک شب کسی شعری از علی صمدی
از دفتر بهترینم باش نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۸ دی ۱۳۹۴ ۱۹:۴۷ شماره ثبت ۴۳۴۴۲
بازدید : ۴۶۵ | نظرات : ۱۲
|
|
آخرش یکشب کسی با سنگ ریزی پشت قاب پنجره
می زند آرام و پی در پی که بگشایی نقاب پنجره
لرزه می افتد به جانت با صدایی در اتاق خواب تو
کس نفهمد ای خدا یا نشکند نازک حباب پنجره
در دلت دلشوره میگیرد و می پیچد به پای دلهره
ناگهان یک سنگ دیگر، میبرد از دیده خواب پنجره
جیغ آرامی که پنهان می کنی در انفجار سینه ات
می کند افشا حضورت را که هستی در رکاب پنجره
در خیابان او، علف در زیر پاهایش، ولی تو مضطرب
مانده ای در بین رفتن یا نرفتن در عذاب پنجره
رنگ رخسارت که میگوید خبر از راز پشت پرده ات
می دواند چشم زیبای تو دایم در سراب پنجره
می گزی لبهای سرخت را تنت یخ کرده، سرد گونه ات
مسخ ترسی تا چه گویی بار دیگر در جواب پنجره
از خیابان تا اتاقت از اتاقت تا مسیر واهمه
این مسافت می ستیزد باتو هم در اضطراب پنجره
یک بغل دلدادگی با یک بیابان ازدحام فاصله
ضربدر دل، میشود دلواپسی با احتساب پنجره
بیم و امیدی که داری در دلت با شرم ناب چشم تو
می شود مامور زندان کردنت در ارتکاب پنجره
می زنی دل را به دریا مثل دفتر میروی بازش کنی
تا بخوانی درس چشمش را تو از لای کتاب پنجره
می کشی بالا خودت را روی انگشتان پای خسته ات
تا ببینی بهتر او را، می کشی از سر حجاب پنجره
پرده می افتد نمایش میشود تصویر تلخ بی کسی
مانده بغضی در گلویت می کشاند بر طناب پنجره
می دوانی اسب چشمت تا ببینی روی او را هیچ کس
نیست جز یک پیچکی تنها که می پیچد به تاب پنجره
بیقراری میکنی، درمانده هستی، گاه اشک و زمزمه
گاه میترسی که از دستش دهی با انقلاب پنجره
می نشینی، فکر چشمانش به جانت میزند آتش و تو
غرق هق هق غرق اشکی ناگهان سنگی به قاب پنجره
علی صمدی آ.آ پاییز 94
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.