سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      مباحثه دل وچشم

      شعری از

      احمد رشیدی مقدم (گمنام)

      از دفتر دلسروده ها نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴ ۲۲:۰۰ شماره ثبت ۴۲۷۹۹
        بازدید : ۲۹۳   |    نظرات : ۲۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر احمد رشیدی مقدم (گمنام)

      مباحثه دل وچشم
      بدل گفتم مکن بر ما جفارا
      مزن بر هم تو آرامش زمارا
       
      بشو عاشق بعشقی خالصانه
      سپس منزل بشو نور و صفارا
       
      تو باچشمم چنان وابسته هستی
      زدست تو بریزد اشکهارا
       
      دلم گفتا مقصٌر هست چشمت
      براه حق نبیند جلوه هارا
       
      نگاه از او ولیکن درد ازمن
      قضاوت کن خودت این ماجرارا
       
      جوابش داد چشمم کای رفیقم
      زخود بیرون بکن این ادٌ عارا
       
      تورا این ادٌعا در اشتباهست
      درونت من نکردم کینه هارا
       
      شکایت داشت طاهر از من و تو
      چنان او بود سخت در اشتبارا
       
      اگر یعقوب کور شد هر دو چشمش
      زهجر یوسف نیکو لقارا
       
      یقین فکر خدا دردل نمیکرد
      نمیگفت او عطا هست از خدارا
       
      زلیخا با دلش دنبال یوسف
      چنان جر داد جامه از قفارا
       
      مگر یوسف زلیخارا نمی دید
      اطاعت کرد فرمان خدارا
       
      که یوسف باز بازندانی سابق
      سفارش کرد بگوید ماجرارا
       
      چه نقشی داشت چشم او درین کار
      فراموش کرد آن لحظه خدارا
       
      چرا آن بت شکن فکر خدا بود
      به چشمش خوب میدید شعله هارا
       
      تمامش کن تو گمنام این حکایت
      بخواه از خالقت نور و صفارا .
      دوشنبه شانزدهم آذر نود چهار.
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1