قلب فروزان
از فروغ روی تو قلبم فروزان گشته است
این دلم از عشق تو یک ماه تابان گشته است
پیش من بنشین دلم را شاد کن ای نازنین
این دل من همچو بلبل یک غزلخوان گشته است
گر دلم سرشار شد از عشق تو ای یار من
عشق تو در سینه ام چون راز پنهان گشته است
عشق تو در سینه ام اکنون که زندانی شده
همچنان قلبم برای عشق زندان گشته است
دیدن رخسار تو اندر دلم شد آرزو
منزلم مانند مجنون در بیابان گشته است
دیده ام در انتظارت بر سر راهت مدام
یک دمی آن را ببین بسیار گریان گشته است
عهد بستی چهره ات را جلوه گر سازی دگر
پس چرا دیگر تورا آن چهره پنهان گشته است ؟
عهد را گر بشکنی دلخور شوم ای خوش لقا
عشق تو اندر دلم همواره شایان گشته است
روی خود پنهان نمودی من بقربان رخت
صورت زیبای تو شمسی نمایان گشته است
عشق تو قلب مرا هردم منٌور میکند
این عجب باشد که قلبم نور باران گشته است
جان من بستان بهایش را بده از عشق خود
اندرین سودا مرا سود فراوان گشته است
جان من ارزش ندارد گشته است بیمار عشق
چونکه بیمار است محتاجت به درمان گشته است
گفت گمنام آتش عشقت دلم سوزد چنان
آن چنان مثل کبابی سخت بریان گشته است
چهار شنبه چهارم آذر نود چهار.