پنجشنبه ۶ دی
|
دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)
|
میخزم همره مرگ
میروم سمت فراموشیها
سوی خاموشیها
همچو روزی که به پایان برسد
یا مسیری که در آخر راه ،به بیابان برسد
گفتمت دل مَکن از دیده و از جان و تنم
که خراب تو منم
اشک چشمم نمنم
میچکد چون شبنم
گفتمت گر بروی( مثل آیینه ی کهنه که نشسته بر خاک، خسته و بی تصویرم)
از غم دوریِ تو دلگیرم
گرخطایی سر زد،عفو کن تقصیرم
تونباشی بخدا می میرم
بعدِ تو!
زرد شدم
سردشدم
همره قافله ی درد شدم
سوختم،شعله شدم،مردشدم
حالم اکنون چه تماشا دارد...!
سوختی بال و پرم
چون زتو بی خبرم
( ترسم آنروز بیایی ، که نباشد اثرم )
آه از دست دلم...
شده سوی تو دراز
با دوصد راز و نیاز
ناله و سوز و گداز
اینهمه اشک به هنگام نماز
به تمنای تو و یک اعجاز
که بنوشد زلبت،چون شراب شیراز
جام بر جام زنیم،تاشود، عشق آغاز...
خواهی آمد روزی...
برمینداز چنین بنیادم
طاقت از کف دادم
تو بیایی شیرین، من چنان فرهادم
سر به خاک قدمت بنهادم
کاش صیاد شوی،که به بند تو اگر صید شوم ، آزادم
به تو سوگند و به عشق...
بغض این فاجعه را میشکنم
عمق این واقعه را میشکنم
سردیِ حوصله را میشکنم
میشوم آرش و با تیر و کمان،مرز این فاصله را میشکنم
در هوای عشقت،حرمت چلچله را میشکنم
دست بر گیسویت، موج این سلسله را میشکنم
چونکه واجب هستی، بخدا نافله را میشکنم
همه گویند که دیوانه شدم! من چو عاقل بشوم میشکنم
( من اگر اشک بدادم نرسد میشکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم،میشکنم)
بندهای داخل پرانتز،تضمین میباشد.
مسعودمهرابی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.