سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        هیچ

        شعری از

        مسعود مهرابی( درویش)

        از دفتر فریاد خاموش نوع شعر غزل مثنوی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸ ۱۳:۵۱ شماره ثبت ۸۱۱۴۹
          بازدید : ۹۹۹   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
        آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)

        ‍ 📜#هیچ⚘🕊
        سالها در گوشه‌ای از انزوا
        میتنیدم تار، مثل عنکبوت
        دور تا دورم فقط میبافتم
        تار از غم، پود از جنس سکوت
        سالها در گوشه‌ای از انزوا
        لابه‌لای بیکسی پنهان شدم
        نم کشیدم زیر طاقِ سرنوشت
        از نخ تقدیر آویزان شدم
        در تمامِ سالهای انزوا
        می‌هراسیدم از چشم همه
        از زبانها زخم میخوردم، سپس
        میشدم قربانی هر همهمه
        هر دهان را مسلخی میساختند
        تا که سلّاخی کُنَندم با زبان
        سالیان سال قربانی شدم
        زیر ساطورِ اَبَر نامردمان
        سالیان سال با دست خزان
        پیش پای برگ قربانی شدم
        در هجوم ناگهان ابرها
        شاعر ابیات بارانی شدم
        سالها در پیله‌ی سرد سکوت
        روح من را شاپرکها خورده‌اند
        قاتلِ من میشدند جلّادها
        شاپرکها واژگانی مُرده‌اند
        شاپرکها شعله پوشیدند و بعد
        از گلویِ بغضِ من بیرون زدند
        مرده‌شورِ هر چه بغض و شاپرک 
        جفتشان وحشی‌تر از همدیگرند
        سالها خونِ دلم را خورده‌ام
        از همان روزی که سیبی چیده شد
        از همان روزی که با دست کسی
        شانس از تقدیر من دزدیده شد
        شانس از تقدیر من دزدیده شد
        تا درون نعش خود مدفون شوم
        تا فسیلی منقرض باشم که از
        خاک گندم‌زارها بیرون شوم
        شک ندارم که خودم را دیده‌ام
        در هزاران سال پیش از بودنم
        باز میبینم خودم را بی‌گمان
        در هزاران سال بعد از مُردنم
        من هزاران سال قبل از بودنم
        بوده‌ام در دوره‌های زیستن
        آنزمان فهمیدم اینجا مرگ هم
        ویرگول بوده برای زیستن
        شاید آن دستی که شانسم را ربود
        خود ندانسته چه لطفی کرده است!
        در کلاس انزوا من را نشاند
        حق نگهدارش، هر دستی که هست
        میچکید از چشمهای خودنویس
        خون به جای واژه روی مشق شب
        خودنویسم هم دقیقاً مثل من
        میرسید با مشق شب، جانش به لب
        جانم آمد بر لبم تا عاقبت
        گفت استادم، بگو این سالها
        هر کجا آیینه‌ای را دیده‌ای
        در نگاهِ او چه دیدی خویش را!؟
        آنچه دیدی روبه‌روی آینه
        مو به مو اکنون برای من بگو
        آنچنان پرسید استاد این سؤال
        آهِ من ماسید در بیخِ گلو
        پاسخش ساده، ولیکن سخت بود!
         دیدنِ یک واقعیّت در مَجاز!
        من حقیقی بودم امّا آینه
        هر حقیقت را مَجازی کرد باز
        بار دیگر روبه‌روی آینه
        مینشستم تا ببینم خویش را
        دیدم و آیینه افتاد و شکست
        کُشت خود را که نبینم خویش را
        آینه خود را برای من شکست
        تا بگوید هر چه دیدم، هیچ بود
        خودکشی کرد تا بفهماند به من
        سالها چیزی که دیدم، هیچ بود
        رفتم و گفتم که استادِ عزیز!
        هیچ میدیدم، ندیدم خویش را
        از حقیقت هیچ میسازد مَجاز
        پس همیشه هیچ دیدم خویش را
        پاسخم را که شنید استاد گفت:
        آخرین روز کلاس درس ماست
        آنچه باید را، تو خوب آموختی
        امتحانات نهایی با خداست
        فارغُ‌التَّحصیلِ تنهایی شدم
        بیکسی استادِ خوبی بود، رفت
        چارپاره مانده بود از من ولی
        آن هم از آن‌لحظه شد نابود، رفت
        تازه عادت کرده بودم، حیف شد
        میروم زهراب غم را سر کشم
        منزوی بودم زمانی پیشتر
        آمدم تا مثنوی در بر کشم
        سوختم تا هیچ را آموختم
        من برای هیچ، عمری سوختم
        سوختم عمری به پای سرگذشت
        سرگذشتی که شد آب از سرگذشت
        شعله‌ها پوشیده بودم سالها
        خون دل نوشیده بودم سالها
        میگریزم دیگر از چشم همه
        میگریزم از نگاه و همهمه
        اینکه آمد آنکسی که رفت نیست!
        دیگر آن قربانیِ بدبخت نیست!
        من به خونِ خویشتن آغشته‌ام!
        چونکه در آیینه خود را کشته‌ام!
        این من و این قتلگاهِ هر دهان!
        این من و ساطورِ تیزِ این و آن!
        این من و تیغِ اَبَر نامردمان!
        این من و تقدیرم و این هم جهان!
        من دگر درگیر با من نیستم!
        یار نیستم، نه! دشمن، نیستم!
        آمدم چون خاطرم جا مانده بود
        یادم آمد یادم اینجا مانده بود
        آمدم اینجا برای آزمون
        میروم اِنّا عِلَیهِ راجِعون
        میروم مردود خواهم بود باز
        بار دیگر دود خواهم بود باز
        باز میبازم چنان روز ازل
        چونکه چیدم عشق از شاخ غزل
        چیدم امّا دردهایم کم نشد
        من خمیدم، قامت غم خَم نشد
        تا نشد غم تا که من را تا کند
        تا شدم همتایم امّا غم نشد
        عشق از شاخ غزل چیدم ولی
        عشق هم جز واژه‌ای مبهم نشد
        در بزنگاه شب شکّ و یقین
        شمع، فانوسِ شبانگاهم نشد
        تیرگی راهِ مرا بیراه کرد
        روشنایی قسمت راهم نشد
        هر کس آمد روزی‌اش را بُرد و رفت
        روزیِ من نیز جز آهم نشد
        بی سر و سامانی‌ام از سازهاست
        هیچ سازی ساز دلخواهم نشد
        آنچه را که زندگی پنداشتم
        یک دو روز از عمرِ کوتاهم نشد
        هیچم و جز هیچ چیزی نیستم
        تا نشد هیچ، آدمی، آدم نشد
        #مسعود_مهرابی
        (این سروده، بر اساس سرگذشتی واقعی سروده شده است)

        🍀🌷
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        نادر اقبال
        شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۸:۵۰
        سوختم تا هیچ را آموختم
        من برای هیچ، عمری سوختم
        سوختم عمری به پای سرگذشت
        سرگذشتی که شد آب از سرگذشت خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسعود مهرابی( درویش)
        مسعود مهرابی( درویش)
        دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ ۱۷:۳۵
        درودتان باد جناب اقبال گرانمهر، سپاس از حضورتون
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۹:۰۵
        مانند همیشه عالی سرودی بود
        لذت بردم
        هزاران درود برشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسعود مهرابی( درویش)
        مسعود مهرابی( درویش)
        دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ ۱۷:۳۶
        درودها برشما جناب انصاری نیک سرشت، نوش روحتان
        ارسال پاسخ
        سید احسان موسوی ( سام )
        شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸ ۱۱:۴۷
        احسنت خندانک
        مسعود مهرابی( درویش)
        مسعود مهرابی( درویش)
        دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ ۱۷:۳۷
        درود جناب سام عزیز، سپاس بیکران
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ ۲۱:۴۷
        درود بزرگوار خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7