سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 دی 1403
  • روز ملي ايمني در برابر زلزله
25 جمادى الثانية 1446
    Wednesday 25 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۵ دی

      یادتو

      شعری از

      مسعود مهرابی( درویش)

      از دفتر من و دلم نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴ ۱۰:۳۳ شماره ثبت ۴۱۹۷۵
        بازدید : ۶۲۰   |    نظرات : ۲۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
      آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)

      میخزم همره مرگ
      میروم سمت فراموشیها
      سوی خاموشیها
      همچو روزی که به پایان برسد
      یا مسیری که در آخر راه ،به بیابان برسد
      گفتمت دل مَکن از دیده و از جان و تنم
      که خراب تو منم
      اشک چشمم نمنم
      میچکد چون شبنم
      گفتمت گر بروی( مثل آیینه ی کهنه که نشسته بر خاک، خسته و بی تصویرم)
      از غم دوریِ تو دلگیرم
      گرخطایی سر زد،عفو کن تقصیرم
      تونباشی بخدا می میرم
      بعدِ تو!
      زرد شدم
      سردشدم
      همره قافله ی درد شدم
      سوختم،شعله شدم،مردشدم
      حالم اکنون چه تماشا دارد...!
      سوختی بال و پرم
      چون زتو بی خبرم
      ( ترسم آنروز بیایی ، که نباشد اثرم )
      آه از دست دلم...
      شده سوی تو دراز
      با دوصد راز و نیاز
      ناله و سوز و گداز
      اینهمه اشک به هنگام نماز
      به تمنای تو و یک اعجاز
      که بنوشد زلبت،چون شراب شیراز
      جام بر جام زنیم،تاشود، عشق آغاز...
      خواهی آمد روزی...
      برمینداز چنین بنیادم
      طاقت از کف دادم
      تو بیایی شیرین، من چنان فرهادم
      سر به خاک قدمت بنهادم
      کاش صیاد شوی،که به بند تو اگر صید شوم ، آزادم
      به تو سوگند و به عشق...
      بغض این فاجعه را میشکنم
      عمق این واقعه را میشکنم
      سردیِ حوصله را میشکنم
      میشوم آرش و با تیر و کمان،مرز این فاصله را میشکنم
      در هوای عشقت،حرمت چلچله را میشکنم
      دست بر گیسویت، موج این سلسله را میشکنم
      چونکه واجب هستی، بخدا نافله را میشکنم
      همه گویند که دیوانه شدم! من چو عاقل بشوم میشکنم
      ( من اگر اشک بدادم نرسد میشکنم
      اگر از یاد تو یادی نکنم،میشکنم)
      بندهای داخل پرانتز،تضمین میباشد.
      مسعودمهرابی
       
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1