هرکسی در دل به عشقی مبتلاست
اصلِ عشق وعاشقی از ماسواست
بی گمانم پیش ازاین ها عشق بود
کاندرونِ آدمی غوغا به پاست
عاشق ومعشوق هردو عاشقند
عشق بی معشوق اصلاً نابجاست
هرکجا معشوق باشد عاشق است
عاشقان را سازو آوازی جداست
دراَلفبای تمامِ عاشقان،
داروئی باشد به دردی را دواست
هرکه عاشق شد به مَسلَخ می رود
مذبحِ[1] عاشق مقامی بی ریاست
بهترین عاشق، حسین ثارالله است
کاو ، ورایِ واژه ی چون و چراست
عین عاشق ازعطش دَم می زند
عهدِ خون بستن به درگاهِ خداست
بعد ازآن عاشِق، اَلِف خواهد سرود
اُلفَتِ دل از دو رنگیها جداست
شین عاشق شوق دیدارِ خداست
شمّه ای دیگرزشورِنینواست
قاف عاشق قَد قُتِلنا خوانده است:
قُل نَعَم ، قلتُ نَعَم ، قالوا، بَلاست
جانِ عاشق را خدا خواهد خرید
او که تنها خونبهای پُربهاست
بهترین آموزه ها عاشق کُشی ست
سَرنخش حَبلُ المَتینِ اَولیاست
عاشقان را غیرِ حق سودا مباد
کاین نوای زینبی از نینواست
عاشقِ حَقُّ الیَقین یعنی حسین
کاو سراپا حُرمتِ خونِ خداست
هرکه را عشقِ حسین آواره کرد
مُبتلایِ مُبتلایِ مُبتلاست
مهدوی
[1] -
مذبح.[مَ بَ] (ع اِ) جاى قربانى كردن.