شنبه ۳ آذر
زندگی زندانی شعری از رهام
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴ ۲۲:۵۰ شماره ثبت ۴۱۵۸۹
بازدید : ۳۸۲ | نظرات : ۱۴
|
|
نابلد قبرها را چنان کنده اند
افتاب بی رمق
نگاهش را می مکد
تا در شکست لحد سرخش خون بچکاند
و در فرسایش نقطه ای کور
جز انکه لانه بگزیند
و ندرخشد
تا سر از اندیشه
کولی وار خود ببرد
نه در بغض تاریکی بشکند
خفته بودند که در نگاهشان درخشید
خونابه های سرچشمه از حناق، از گلوی زالوهای در رحم چسبیده اش
و یا تحفن انتظار در پشتشان
که به ناگاه خروش کرده اند
می باید
که زنجیر بودندی و لحاف را زیر برجستگی مخوف دیرینه اش
به دندان گرفت تا از نکاح، باکرگیش رخت بر نبندد
برای ذبح قربانی
ان خوف فرتوت را
زان پس در شرمگاهانشان دست برافروخته
و در گوشه ای خزیده و نفرین این ابدیت را جاری می سازند
[حال انکه دیری است قفس ها را شکسته اند
دریغا دریغا که نمی بینند
زان قفس نشستن را عادت دیرینه کرده اند
اری انچنان که میله ها در نگاهشان نقش بسته اند]
کنون از وحشت نیست
زان سبب که روح ها شکسته اند در گذرگاهان و ملکوت را به سخره گرفته اند
و سلاخ ها انها را سر می برند
و لاشه ها برای بقای خود نیز جدا افتاده اند
لکن دروازه ها را بسته اند
و این حادثه ی مرگ بار را به دیدار، انتظار نشسته اند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.