شنبه ۳ آذر
هیچ شعری از رهام
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ آبان ۱۳۹۴ ۲۳:۵۱ شماره ثبت ۴۱۶۷۳
بازدید : ۳۱۵ | نظرات : ۴
|
|
هر روز صبح زیر پوست شیری اهسته بیدار می شود با یک فنجان چای برایم شعر می خواند __ بربستند برما ان طریق که بر ما روا ندانستند مردانی عظیم الجثه که حتی در ماه می نشستند اگر اندی هنوز جایشان تنگ بود انان پوشالی ترین برزخ را افریدند که می دانستند این قوم بزدل که از کفر هراسیده اند تا به یقین برسند دیر ی است حمال افکار پلشتشان هستند وقتی رسیده اند که تاول هایشان رسیده و رنجش نیشتری را نمی بر نمی تابند این هستی چرکین را در یقه ها و در پاشنه ها و حتی در رستنگاه موهای بلوغشان به واهمه پنهان نموده اند ایشان را نه خموش و در برزخگاه دیدار خواهم کرد شاید اگر حقیقتی است نهفته در ان میان شعله ها که می سوزانند نه از تنشان، از بوی خاکسترشان خواهم فهمید انچه را که به ظلم روا داشتند اگر اعتقاد داشتندی این چند صباح به کفر نگذرانده اند و فرمانشان با چوبه ی نفس های خدا بر شانه ها شوالیه وار چسبیده اند اینک هیچ کس را امن نیست نو گلهای خوش بو به پلاسی میگذارند و زنبوران هیز جز شیرینی کامشان نمی طلبند و رهایی را پیشه کرده اند خود نیز میدانم اگر زنبوری بودمی لااقل بر گلی ننشستمی و اگر اغوشانشان هوسناک بوده است زانوانم نلغزیده اند مگر اینچنین تنها نبوده ام انان انتظار را اموخته اند و دیگر عریان نیستند خموش در خود می ارامند و در دنیایی دیگر می زیند ماه فرمان راند که پیکرهایشان در کاسه برگ ها بماند و اگر باز شدندی به ترکه های ناثواب سوزانده شوند خود نیر صلاحتان را بهتر می دانیم پس ان شد و زمین را به دشتستان گل های خاموش و زنبورهای خوفناک که دیگر نخواهند الوده شوند و نتوانند گلی را مگر ساقه ها را جویده و زیر برگ ها ارام خفته نمایند این بود حکمت ان ابدی را که شسته بودند اما زیر دندانهای ما جز سنگ چیزی نشکست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.