مطلع هر سخنی نام تو باد
جمله عالم همگی رام تو باد
آدمم ، مخلوق خرق العاده ات
از خجالت زیر پا افتاده ات
شکوه ها کردی که پیمانت شکست
آدمت زان واقعه طرفی نبست
جرم و تقصیر من مسکین خام
از چه گویی بنده بودم یک غلام
گرکه با چشم عدالت بنگری
خود در این جنگ و جدل همسنگری
بس که زیبا و لطیف و دلربا
خلق شد حوا به دستت ای خدا
خیره گشتم،محو در چشمان او
گم شدم از خویش در دستان او
لعنتت بر جان شیطان جان من
گشت حوا جای تو جانان من
مطمءن بودم مجسم گشته ای
شکل حوا را به خود بگرفته ای
خود بگو تاب و توان این حقیر
تا کجا باشد تو ای روشن ضمیر
سیب را با حکم او خوردم ، بدان
او توبودی، تو در او ، در چشم جان
من ندانسته بهشت خویش را
مأمن و مأوای بی تشویش را
باختم دادم بهایی بس گزاف
از من سرخورده بشنو اعتراف
عشق اول، عشق مانا، پایدار
عشق تو حب تو ای پروردگار
عشق دوم ، عشق بر حوای من
جان فدای جفت بی همتای من
بگذر از تقصیر من ای مهربان
بازگردانم بهشت جاودان
مهدی حسین زاده................اسفند 93...........چالوس