نورِ جاري
مسيري تا خراسان پيش رو داشت
گهي چون مهر و گه چون ماه خورشيد
كدامين واقعه در پيش رو بود
كه ساكن شد چنين !ناگاه خورشيد
غريو از شهر نبشابور برخواست
كه :نازل شد به ما تابنده خورشيد
هماهنگ همه عالم بخوانيد!
كه تا روز ابد پاينده خورشيد !
هم پُرسان كه آيا مي شود او،
به چشم عاشقا نش پا گذارد
دل ما فرش راهِ گامهايش
اگر منـّت كنون بر ما گذارد !
يكي مي گفت: ديدم خوابِ بلبل
كه با گلهاي خود گرم سخن بود
يكي مي گفت ديدم خوابِ ماهي
كه تنها در ميان انجمن بود !
يكي زانان خروشيد و چنين گفت:
كه آخر شيعيان چشم انتظارند !
بتاب اي آسمان سير از زمين سير!
كه دلها تابِ مهجوري ندارند !
:نه آخر شيعيان مر تضا ييم؟
دل از كف دادگان مهر رويت
به هنگام نماز عاشقانه
بُــود دلهاي مشتاقان به سويت
جوابِ اشياق ما چه باشد
زلعل لب ترنّم كن كلامي
به پاس اين همه دلهاي شيدا
تكلّم كن !بيان فرما پيامي !
ولي خفّاشهاي تيغ در دست
رهِ ديدار را سد كرده از پيش
:مبادا شهر يكباره خروشد!؟
از اين رو سينه شان پر شد ز تشويش
به نصّ آيه هاي مهرباني
امام مهربان فرمود با خلق:
من از قول پدر اواز نيايم،
واو ازبابِ خود...از حيّ سرمد،
شما رامي دهم طرفه پيامي،
كه در آن راه ورسم رستگاريست
نويسيد آنچه را مي گويم اينك
- حديثي را كه قول ربِّ باري است-
:كلام لا اله الا اللهِ من ،
بود حصن من از قهر و عذابم
وَ ايمن آنكه گردد داخل آن
به دور است از عتاب و از عذابم
ولي دارد شروطي اصل توحيد،
- دگر باره سفر شد عزم و رايش –
سر از هودج برون كرد و چنين گفت:
وَ من هستم يكي از شرطها يش
همه فهم سخن كردند آنجا
كه معناي ولايت چيست؟ توحيد!
هم اين مفهومشان وردِ زبان بود
ولايت گر نباشد نيست توحيد !
نوشتند آنچه را بنوشتني بود
به نام آن امام مهرباني
حديثِ سلسله شد يادگار از
امام هشتم آن بحر معاني
به راه افتاد و مردم در قفايش
غريبانه به شهر طوس مي رفت
تو گويي سمتِمغرب ، مهر رخشان
به امر خالق قدّوس مي رفت
شميم جانفزاي از عطر يادش
هنوز از شهر نيشابور جاريست
وَتا باقي است دنيا از كلامش
به قلبِ اهل معنا نور جاريست
محمد علي جعفريان(عاشق)-8/12/1378