سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        یک شعر ناتمام .....

        شعری از

        عباس بر آبادی

        از دفتر رویش نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۳ تير ۱۳۹۰ ۰۳:۱۲ شماره ثبت ۳۹۸۲
          بازدید : ۸۵۳   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عباس بر آبادی

        وقتی دخترای نه نه فردا
        باباشون رفت
        اونقده کوچیک بودن که انگاری
        دلاشون تنگ پدر خیلی نشد

        نه نه فراد
        مهربون قد خدا
        صب زود دونه می داد به کفترا
        روزا پدر می شد
        کار می کرد
        شبا مادر می شد
        خورشتشو بار می کرد

        تا چند بهار اومد
        به خونشون سرک کشید
        زمستونای خیلی سرد دهشون
        دور چشایی نه نه فرداشون
        نقاشیهای کج و معوجی کشید

        سه تاشون، بزرگترها
        عاشق شدن به غریبه ها

        آخرش ،
        آخر کار، نوبت آخری رسید

        اون آخری زبر و زرنگ
        با چشای خیلی قشنگ
        موهای خیلی بلند
        دلش می خواست یکی باشه
        بره تو چشمه ها باهاش شنا کنه
        ماه گرفتگی پشتشو
        یواشکی بهش نشون بده

        وقتی شبا میاد خونه
        تمون تنگ تنش کنه
        شبای خیلی سرد چله اون
        اول بره تو رختخواب
        لحافشو گرم خونه

        وقتی می خواد بره به مستراح
        آفتابه رو جلدی براش آب بکنه
        بعد بگه، ناز خانومی ، نترسیا
        تا کارت تموم بشه
        می مونم این دور و برا

        اما انگاری نه نه فردا تو دلش
        غصه ای پیدا شده
        این روزا نه نه فردا گریه هاش
        روی سجاده
        کمی بیشتر از قبل شده
        صحبتاشم با خدا
        تازگی ها
        پر رمز و راز شده
        انگاری
        زخم نبودن پدر دوباره تازه تر شده

        همش می گفت به آخری
        لب چشمه تنهایی
        یه وقت نری
        وقتی می ری کوزه رو آب بکنی
        هوس شنا تو چشمه نکنی

        آب اگه ریخت رو ساق پات
        جلدی پاتو پس می کشی
        شیطونو لعنت می کنی

        چشمه جادو بلده
        اگه بری شنا کنی
        تو گوشتات آب میکنه
        بین آدما،
        حسابی تنهات می کنه

        می گفت بیا برو به خواهرت سری بزن
        قشنگیهای شهرشون رو دید بزن



        داستان مردمی است که به بردگی می روند و خود نمیداند و از چشمه باورشان در هراسند
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴ شاعر این شعر را خوانده اند

        اعظم گليان ( ماهور )

        ،

        Guest

        ،

        مدیریت شعر ناب

        ،

        عباس بر آبادی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7