آمد دوباره عید و شدم مست و بی قـــرار
آمد دوبــاره جشن و سرور از برای یـــار
***
آمد دوبــــــاره عید و به آخر رسید ماه
پایان گرفت خـــوان کرم های کردگـــار
***
مهمان یـــار بودم و از خــــوان نعمتش
سی روز بهره بردم از ایــن لیل و آن نهار
***
عیدش رسید عید صیامی که من هنـــوز
فیضی نبرده ام ز کــــرم ها در آن بهـار
***
شبهای فیض مــــــاه صیامش تمام شد
من همچنان پُرم ز گناهــان بیشمــــــار
***
بر خوان نعمتش ننشستیم بی گنــــــاه
چشمان به درگهش که ببخشاید آن نگار
***
جامی به دست داشت در این ماه پر گهر
می کرد مستمان ز همـــان باده آشکـار
***
نوشیدم از می ای که بشوید گنـــاه من
آن باده ای که وقت سحر می کند خمـار
***
میخانه اش پر از مِیُ و مستان به رقص و ناز
من مست جـام باده ی آن یـــــار گلعذار
***
در مـــاه رحمتش همه شب باز بوده است
این در به روی آن همه عشّــــاق روزگار
***
ساعی ز لطف او مشو نومید چون که یــار
از دل، غمت بشوید و هردم بَــرَد غبـــار